واژهی «تقدّس» و قدسیّت بخشیدن به معنای پاک و منزه دانستن و یا غیر قابل نقد بودن چیزی یا کسی از عیب و نقص است[1] که خاستگاهی دینی دارد. از آن جا که دین به طور عموم در طول تاریخ بشری، مقدّس شمرده شده است، همهی امور مربوط به دین و بعضاً رهبران دینی هم به اشتباه تقدیس گردیدهاند و بدین بهانه هرگونه نقد اندیشهها و عملکردهای آنان گناه محسوب شده و جرح و تعدیل افکار آنان با نقد متون مقدّس دینی برابر گرفته شده است.
«مقدّسمآبی» که از آن به تحجّر، خشکه مقدّسى، واپسگرایی و قشریگری نیز تعبیر میشود، عبارت است از جمود و انعطافناپذیری متعصبانه و جاهلانه بر یک اعتقاد و استنباط و برداشتی خاص از دین که به موجب آن هر فکر و اندیشهی دیگر و هر حرکت و پدیدهای جدید، نوعی «بدعت» به شمار آمده و در مقابل آن جبههگیری میشود.
متحجّر، هر «بدیعی» را «بدعت» به حساب آورده و با آن مبارزه میکند و به اقتضای تعصب ناشی از جمود خویش «هسته» را از «پوسته» و «وسیله» را از «هدف» تشخیص نمیدهد. او دین و در نتیجه متدین را مأمور کهنهستایی و تازهستیزی میداند. از نظر او رسالت دین مبارزه با همهی پدیدههای نوظهور است.
عناصر عمدهی شخصیت انسان متحجّر، جمود، تعصب، تفریط و جهالت است که سه عنصر اول یعنی جمود، تعصب و تفریط، به مراتب از عنصر چهارم یعنی جهالت بدترند. جمود، داشتن روحیهی ضدّ تحقیق است و تعصب، سد راه آگاهی و تفریط نیز، نوعی منحط از واپسگرایی است.
اما اگر نظری دقیق به مفاهیم دینی در قرآن و سنّت بیاندازیم و به بررسی سیرهی نبوی بپردازیم، معلوم میگردد که تقدّس بدین معنا جایگاهی در دین به معنای واقعی ندارد؛ بلکه این منظر، یا ساخته و پرداختهی کسانی است که تحت عناوین گوناگون دینی به سوء استفاده از مریدان و پیروان خویش همت گماشته و بیجهت برای خود تقدّس قایل شده و مریدان بیآگاه نیز از سر جهل و یا تعصب به همچون تقدّسی تن دادهاند یا ساخته و پرداختهی انسانهای جاهلی است که بدون اطلاع از منابع اصیل دینی فکر کردهاند که برترین نشانهی دینداری و اظهار محبت نسبت به رهبرانشان، تقدّس بخشیدن به آنان است و این امر را عامل صلاح و بقای دینشان دانستهاند و اینگونه، بزرگترین آفت دینی شکل گرفته است.
واقعیّت امر این است که آنچه جمهور علما بیواسطه بر مقدّس بودن آن اتفاق نظر دارند، ذات خداوند و کلام او قرآن است و ماورای آن هیچ امر مقدّسی وجود ندارد. اسلام دینی برنامهمحور است که به برنامه و اندیشه، بیش از اشخاص و شخصیتها بها میدهد. و معیار سنجش اصالت متدینان را – در هر سطحی حتی نبوّت هم باشند- پذیرش این فکر و همخوانی با آن میداند.
تقدّسمآبی، قشریگری، تقلید کورکورانه و شخصیّتپرستی که منجر به دینداری عوامانه میشوند، منحصر به عصر حاضر نیستند و پیامبران الهی در طول تاریخ از آدم (ع) گرفته تا خاتم (ص)، بعد از ابلاغ توحید، معاد و نبوّت، تقدّسزدایی را در اولویّت کاری خویش قرار داده و مردم را از اینکه به دیدهی تقدس بدانها بنگرند، برحذر داشتهاند و احتمال ارتکاب خطا و اشتباه در زندگی روزمرّهی خویش را منتفی ندانسته و اگر ادعای عصمت هم داشتهاند، فقط در حوزهی دریافت، حفظ، ابلاغ و عمل به وحی بوده است و چنین به نظر میرسد که عصمت آنان، ناشی از عصمت «کلام معصوم» بوده است. برای نمونه به ذکر مواضع تنی چند از پیامبران در این زمینه میپردازیم:
- آدم(ع): هنگامی که خداوند به آدم و حوّا امر نمود که در بهشت سکنی گزینند و از همهی نعمتهای خداوند در آنجا بهره گیرند؛ اما از درخت ممنوعه نخورند، ایشان همراه حوّا دچار وسوسهی شیطان میشوند، و هزینهی اشتباه خود را که هبوط به زمین بود، میپذیرند و با اتخاذ موضع فروتنی و بازگشت اعتراف میکنند که: «قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ» (اعراف:23) یعنی: گفتند: پروردگارا! ما (با نافرمانی از تو) بر خویشتن ستم كردهایم و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نكنی از زیانكاران خواهیم بود.
- یونس(ع): آنگاه که مأیوس و خشمگین از قومش به خاطر عدم پذیرش آیین خدا، بدون اذن الهی از میان آنان میگریزد و گرفتار ظلمات و تاریکیهای شب، دریا و شکم ماهی میگردد، از سر ندامت و پشیمانی و در اوج تواضع و اعتراف به گناهش ندا سر میدهد که: «فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّی كُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» (انبیاء:87) یعنی: در میان تاریكیها(ی سهگانهی شب و دریا و شكم نهنگ) فریاد برآورد كه (كریما و رحیما!) پروردگاری جز تو نیست و تو پاك و منزّهی (از هرگونه كم و كاستی، و فراتر از هر آن چیزی هستی كه نسبت به تو بر دلمان میگذرد و تصوّر میكنیم. خداوندا بر اثر مبادرت به كوچ بدون اجازهی حضرت باری) من از جمله ستمكاران شدهام (مرا دریاب!).
- عیسی(ع): وی نیز از این که از جانب قومش مورد تقدیس قرار گیرد و به جای خدا مورد پرستش واقع گردد، سخت اظهار بیزاری و برائت میکند و در پاسخ خداوند که از او سوأل میفرماید: «وَإِذْ قَالَ اللّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ أَأَنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّی إِلَهَینِ مِن دُونِ اللّهِ؟» یعنی: آن گاه را كه خداوند میگوید: ای عیسی پسر مریم! آیا تو به مردم گفتهای كه جز الله، من و مادرم را هم دو خدای دیگر بدانید (و ما دو نفر را نیز پرستش كنید؟ )، در جواب عرض میکند که: «قَالَ سُبْحَانَكَ مَا یكُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیسَ لِی بِحَقٍّ... مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّی وَرَبَّكُمْ...» (مائده:116-117) یعنی: عیسی میگوید: تو را منزّه از آن میدانم كه دارای شریك و انباز باشی. مرا نسزد كه چیزی را بگویم (و بطلبم كه وظیفه و) حق من نیست. من به آنان چیزی نگفتهام مگر آنچه را كه مرا به گفتن آن فرمان دادهای (و آن) این كه جز خدا را نپرستید كه پروردگار من و پروردگار شما است.
- خدای تعالی در قرآن کریم در زمینهی تقدسزدایی از پیامبر عظیم الشأن اسلام نیز که وی را اسوهی حسنه معرفی فرموده است، اینگونه نقش الگویی-انسانی وی را برجسته نموده و در جهت سدّ هرگونه افراط غالیان و تفریط کوتهبینان در حق شخص نبی، از زبان خود پیامبر (ص) میفرماید: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ یوحَى إِلَی...» (فصلت:6) یعنی: بگو: من فقط و فقط انسانی مثل شما هستم، و به من وحی میشود...
و در آیهی 93 سورهی اسراء در پاسخ مردمی که ایمان آوردن خویش را مشروط به انجام معجزاتی از سوی وی میکنند، میفرماید: «سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ كُنتُ إَلاَّ بَشَراً رَّسُولاً» یعنی: مگر من جز انسان فرستادهای (از سوی یزدان برای رهنمود مردمان) هستم؟ (معجزه در دست خدا است؛ نه من).
و در آیهی 188- 187سورهی اعراف نیز چون در مورد زمان وقوع قیامت از وی سوأل میشود خداوند به او امر میکند که در اوج تواضع و خودشکنی و در راستای تقدسزدایی از خویش جواب دهد: «قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی لاَ یجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا إِلاَّ هُوَ... قُل لاَّ أَمْلِكُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَیبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَیرِ وَمَا مَسَّنِی السُّوءُ إِنْ أَنَاْ إِلاَّ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِّقَوْمٍ یؤْمِنُونَ» یعنی: بگو: تنها پروردگارم از آن آگاه است، و كسی جز او نمیتواند در وقت خود آن را پدیدار سازد. .. بگو: من مالك سودی و زیانی برای خود نیستم، مگر آن مقداری كه خدا بخواهد و (از راه لطف بر جلب نفع یا دفع شرّ، مالك و مقتدرم گرداند.) اگر غیب میدانستم، قطعاً منافع فراوانی نصیب خود میكردم (چرا كه با اسباب آن آشنا بودم) و اصلاً شرّ و بلا به من نمیرسد (چرا كه از موجبات آن آگاه بودم. حال كه از اسباب خیرات و بركات و از موجبات آفات و مضرّات بیخبرم، چگونه از وقوع قیامت آگاه خواهم بود؟). من كسی جز بیمدهنده و مژدهدهنده مؤمنان (به عذاب و ثواب یزدان) نمیباشم.
- در مطالعهی سیرهی وی (ص) در کتب مختلف نیز به نکات بسیار عبرتآموزی در این زمینه برخورد میکنیم؛ از جمله اینکه هنگام ورود به مجلسی، هر جا خالی بود همانجا مینشست و چون هم زمان با فوت فرزندش خورشیدگرفتگی رخ میدهد و مردم عامل آن را فوت فرزند پیامبر تلقی مینمایند، ایشان به تبیین واقعی این موضوع میپردازد و ارتباط فوت فرزندش با خورشید گرفتگی را انکار مینماید[2] و اصحاب خویش را از اینکه به احترام او از جای خود برخیزند[3] و یا این که وی را سیّد(سرور و آقا) صدا بزنند، منع میفرمود. و نیز در واپسین لحظههای حیات مبارکشان فرمود: « لَا تُطرُوني كَمَا أَطْرَتِ النَّصَارَى عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ فَإِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ فَقُولُوا: عَبْدُ الله ورسولِه» در مدح من مبالغه نکنید و مرا مدح باطل نکنید؛ همچنانکه نصارا در مدح عیسی پسر مریم (ع) زیادهروی کردند، من فقط بنده هستم پس بگویید: بندهی خدا و فرستادهاش! [4]
پیامبر(ص) از زبان جاریهای شنید که میگفت: «وَفِينَا نَبِىُّ يَعْلَمُ مَا فِى غَدٍ»؛ و در میان ما پیامبری است که از آنچه فردا روی میدهد خبر دارد! پیامبر فرمود: «دَعِى هَذِهِ وَقُولِى الَّذِى كُنْتِ تَقُولِي»؛ فرمود: این سخن را ترک گوی! و همان(سخنان صوابی) را بگو که قبلاً میگفتی[5] این موارد و صدها مورد دیگر که در این مقال مجال پرداختن به همهی آنها وجود ندارد، تنها قطرهای از دریای تقدسزدایی انبیاست.
حال جا دارد که خوانندگان عزیز این حالت پیامبران را مقایسه کنند با احوال برخی از رهبران دینی در دنیای معاصر که قداست ویژهای برای خود قائلند و حتی آرزو میکنند که بعد از مرگشان در خواب پیروانشان آیند و آنان را هدایت نمایند؛ چیزی که پیامبران الهی هم با وجود برخورداری از اعجاز و عصمت، به دلیل غیرمشروع بودنش، آن را ادعا ننمودهاند و یا آنرا با نحوهی تفکّر پیروان برخی از رهبران دینی مقایسه کنند که قداست ویژهای برای پیشوای خود قایلند و در وصف آنان جملاتی بر زبان میآورند که با روح قرآن در تضاد است. چه بسا مرتبهای برای رهبرانشان قایلند که دست کمی از رتبهی عصمت پیامبران ندارد و قرائت آنان از دین را عین دین و دین را منحصر در شخصیّت وی میدانند و به یک درجه پایینتر از رسالت پیامبران برای او معتقدند و به سایر علمای دین در مقابل وی کمترین وقعی نمینهند و خود را در برداشتهای رهبرانشان محدود و محصور میکنند و عملاً طرفدار این شعارند که «گر با منی قدّیسی، گر با من نیستی ابلیسی» که این اوج عوامگرایی دینی است.
تقدّس بخشیدن به اشخاص و رهبران نشانهی بیمحتوایی و یا کممحتوایی برنامهی یک حزب یا جریان فکری میباشد که میخواهد از این طریق به جبران کمبود خویش بپردازد؛ اما زهی خیال باطل! چرا که بینش سیاسی و دینی مردم در دنیای معاصر در حدّی هست که پذیرای چنین خرافاتی نباشد. اینان باید بدانند که با این کار به جای تجلیل و تبجیل از رهبرشان به تنزل جایگاه و افکار او در میان مردم اقدام میورزند.
یکی از آسیبهای مطرح در حوزهی دین، ایدئولوژی کردن آن است که تقدسمآبی، نمادی بارز از آن به شمار میآید. ایدئولوگ، فردی خیالپرور محسوب میگردد که به اندیشههای خیالی بریده از واقعیّت دل بسته است. طبیعی است که هر مسلمانی حق دارد قرائت خاصی از دین داشته باشد و این امری ناپسند محسوب نمیگردد؛ اما اعتقاد به این که قرائت خاص وی، عین دین و تنها قرائت صحیح میباشد و دیگر قرائتها مطرودند، تحجّر و جمودی بیش نیست که به نفی پلورالیسم دروندینی میانجامد. در این نوع برداشت، اشخاص و مواضعشان بر کرسی برنامه و دین تکیه خواهند زد و جامعهای بیمار شکل خواهد گرفت. ماجد گیلانی در کتاب «هکذا ظَهَر جَیلُ صلاحالدین وهکذا عادتِ القدسُ»، جوامع انسانی را به سه دستهی زیر تقسیم میکند:
1. جوامع مرده که معیار و ملاک هر چیزی در آن میزان برخورداری از مادیات و ابزار و وسایل مادی است.
2. جوامع بیمار که معیار و ملاک هر چیزی در آن اشخاص هستند.
3. جوامع سالم که معیار و ملاک هر چیزی در آن اندیشه است.
در جامعهی بیمار، صحت و سقم سایر افکار، برنامهها و حسن و قبحها، با ترازوی فهم یک شخص سنجیده میشود. حَسَن چیزی است که آن فرد یا رهبر آن را نیک میداند و قبیح چیزی خواهد بود که آن فرد و یا رهبر آن را زشت بداند.
مقدّسمآبان و متحجّران نقد رهبران خویش و افکار آنان را برنمیتابند. نقد اندیشهها و عملکرد رهبرانشان را نقد خود دین پنداشته و آنرا عبور از خط قرمزشان تلقّی مینمایند؛ در حالی که شاید خود این رهبران مخالف چنین تفکّری باشند! مقلّدان و مریدان به راحتی حاضرند در مقابل کسانی که به نقد اندیشهها و عملکردهای آنان میپردازند، حتی به خشونت و برخورد فیزیکی متوسّل شوند. اینان از فرط احساس حقانیت، استغنا، مطلقانگاری و توهّم واجد حقیقت بودن، حاضر به دیالوگ و گفتگو با جریانات فکری دیگر نیستند. در همان ابتدا و با پذیرش این طرز تفکّر قفل بزرگی را بر دروازهی فکر خویش زدهاند و اجازهی ورود اندیشههایی غیر از اندیشهی رهبر کاریزماتیک را به منظومهی فکری خود نمیدهند و گمان میکنند گفتگو و مناقشهی فکری با دیگران به مجادلهی مذموم! منجر میشود. آنان خود را در چارچوب فکری محدود با منابع معرفتی محدود محصور کردهاند و جهان برایشان دار مخاطرات است، همیشه نگران کشف حقایقی هستند که با نظام عقایدشان ناسازگار باشد. اینان به بهای حفظ عظمت رهبر، ظهور کس یا کسانی را که اقتدار کاریزماتیک رهبرشان را خدشهدار میکنند بر نمیتابند؛ پس به هیچ وجه آرامش روانی ندارند. نیز به دلیل آنکه به بیش از یک مرجع فکری، تن نمیدهند، هیچگونه اصلاحی را در عقاید خود نمیپذیرند؛ زیرا اصلاح وقتی به دست میآید که منابع آگاهی متعدد باشند. تمام داوریهای آنان دربارهی انسانهای دیگر بر اساس موافقت یا مخالفت آنها با مرجع اعتقادی آنان است.
اینان فرصت اندیشهورزی و عقلانیت که میوهی حسنهی آن خوداندیشی و خودداوری است و نیز نعمت آزادی اندیشه که محصول میمون آن مسئولیتپذیری در قبال همهی افعال خود است را پاک از خود ستاندهاند؛ لذا از این جهت از دیالوگ با دیگران واهمه دارند که نکند در این گفتگوها، حقایقی مکشوف شوند که در چارچوب نظام اعتقادی از پیشتعیینشدهی آنان نگنجد و دچار پارادوکسهای ایدئولوژیک و عقیدتی شوند. سادات و بزرگانشان! با تمسّک به این اعتقاد که رهبر دینی واجد علم لدّنی و دارای مأموریتی رسالتگونه! بوده و همهی موارد لازم را-حتّی برای قرنها- از طریقی غیرمعمول دریافت نموده و در آثار خود، آنها را منتشر نموده و یا ظرایفی ناگفتنی را به اشخاصی خاص، باز گفته و -عجبا بعد از مرگ هم- هنوز هم این طرایف را باز میگوید، با این ادّعای نادر، نه تنها خاتمیت نبوّت را زیر سؤال بردهاند، بلکه دیگر بار، بعد از گذشت قرنها از ختم نبوّت، شخصی غیر از نبی مرسل، تنها با اتکا به شخصیتاش، سخن و مدعای بلادلیل میگوید، که این امر نوپدید، به جز نقض ختمیت نبوّت مسمّای دیگری ندارد؛ با این اوصاف نه تنها نیازی به مذهب، اجتهاد و تفکّر جدید نیست، بلکه بدین حیلت ناصواب، محملی معرفتشناختی برای این مدعاها، بربستهاند و عقول خیل مریدان را به تعطیلی تاریخ! بردهاند.
گاه نیز با این دلیلتراشی ناخراشیده که کمترین شکورزی در سخنان رهبری دینی، توهینآمیز است و شخص منتقد باید خود از لحاظ تقوا و دریافت علمی به مرتبهی رهبر رسیده باشد تا بتواند از وی انتقاد کند؛ در غیر اینصورت، وقتی شخصی با عقل خرد و درک و دریافت اندک خود به همهی آنچه رهبر معتقد بوده است، شک میکند، در واقع به وی توهین کرده و سادات قوم! با توجیهات ایدئولوژیک محملی اخلاقی برایش میسازند و هر نوع انتقاداندیشی و مطالبهی دلیل را توهینآمیز تلقی مینمایند.
گاه نیز با ایجاد فضایی قدسی و بخشیدن قداست به شخص رهبر دینی و یافتههایش، کمترین شک روشمند در آثار و اندیشههای رهبر دینی را همچون شک در آموزههای کتاب و سنّت، قلمداد نموده، گویند شک نزد خداوند مذموم است و اگر در حجیت نسبی! رهبر دینی و اندیشهاش تردید کنی، مرتکب گناه شدهای و بدینترتیب با بازدارندهای دینی، احساس گناه را در فرد به وجود خواهند آورد و مجال هرگونه آزاداندیشی مسئولانه را از وی سلب خواهند نمود و فردیت مشروع و انسانی وی را به مسلخِ تبعیت و پیروی کورکورانه از عقول و افهام عدّهای خاص! خواهند برد و فرد در نهایت، در اسفل سافلین شعار خفّتبار «المأمور معذورٌ گرفتار خواهد شد، چرا که اگر نگوییم چنین شخصی با چنین اوصافی، دچار نوعی بتسازی و بتپرستی شده، دستکم میتوان گفت: دچار نوعی شیفتگی مفرط به امور نسبی و ناحق شده است؛ نسبی را قبای مطلق پوشانده و ناحق را به جای حق نشانده است.
گاه نیز تعصب کور در یک منظومهی دگماتیک و جزماندیش به جایی میرسد که افراد، خودانتقادی رهبرانشان را هم برنمیتابند؛ بدین معنا که اگر احیاناً شخص رهبر در برههای از زمان در اثر تواضع و خلوصی که دارد، به اشتباه گذشتهی خود پی برد و به نقد یک ایدهی خود بپردازد، حتی حاضر به پذیرش ایدهی جدید وی هم نیستند و به توجیه آن دست میزنند.
چنین قرائتی از دین، بستن باب تفکّر بر خویشتن است؛ زیرا از طرفی اینان از همان ابتدا بدون لحاظ نمودن فاکتورهایی چون رعایت حکمت، مصلحت، متغیرات زمان و ...، مواضع اصلی فکری و عملی خود را مشخص نمودهاند و از آن جهت که کار عقل نیز ایضاح همین مواضع است، عملاً عقلشان بیکار مانده است و از طرفی دیگر همچون قرائتی تأکید اکیدی بر عشق و نفرت افراطی دارد و این عشق و نفرت است که چراغ عقل را خاموش میکند. بدان امید که خداوند یاریمان دهد تا همگی ما مسلمانان از این جمود و تحجّر فکری بپرهیزیم و اسب اندیشهی خویش را در میدان وسیع دین به جولان درآوریم.
پاورقیها و مراجع
----------------------
[1]- فرهنگ فارسی عمید، ج.ا
[2]-صالحی نجف آبادی، غلوّ، ص64
[3]- ابوداوود و ابن ماجه از ابی امامه الباهلی روایت کردهاند که نقل میکند که پیامبر (ص) بر ما وارد شد و ما برخاستیم و ایشان فرمودند: لاَ تقُومُوا کما تقُومُ الأعاجم یُعَظِّمُ بعضُهم بعضاً.
[4]- التعليقات الحسان على صحيح ابن حبان وتمييز سقيمه من صحيحه، وشاذه من محفوظه.ج4، ص 70.
[5]- البیهقی، السنن الكبرى وفي ذيله الجوهر النقي، ج7، ص 288.
نظرات
امید
01 مرداد 1390 - 08:23بسیار جالب بود و متناسب با اوضاع کردستان.
رحیم/مهاباد
28 تیر 1390 - 01:05خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر این تقلید باد خوب است بدانیم که دیکتاتورها اول افرادی انقلابی و جسور بودند اما مردم و چاپلوسان از آنان شخصیت های دروغین و مقدس می سازند چنانچه در مصر مبارک بود و در لیبی قذافی و در سوریه اسد . پیامبر اعظم مخالف مدح بی خود و زاید بود و فرمودند: لاتطروننی کما اطرت النصاری المسیح ابن مریم یادمان باشد فریب چاپلوسی ها را نباید خورد و از تقدس آنان مغرور شد به گفته یکی از دوستان که می گفت:تو حسن البنای منی و من حسن البنای خود را یافته ام ...کاش آنوقت می دانستیم کل یوخذ من قوله و یترک الا صاحب هذا القبر زمان مقدس مابی رهبران گذشته است رهبران باید برادران برادرانشان باشند همچو آنان برخیزند و بنشینند و شروط برادری را به جای آرند " کونوا عبادالله اخوانا"رسول اکرم البته باید مرز مقدس مابی و احترام را تشخیص دهیم .
بدوننام
28 تیر 1390 - 06:31بسیار بیشتر از اینها میتوان در نقد جریانات افراطی غالی نوست. مأجور باشید
حسن
29 تیر 1390 - 04:31مقاله جالبی بود ، خدایت اجر دهاد
احمد
16 مرداد 1390 - 02:45آيا پيروي از ديدگاههاي شخصيتهايي همچون شيخ سعيد نورسي، شهيد ناصر سبحاني و ... تقدسمآبي است!!
کمال
16 مرداد 1390 - 02:48با تشکر از نويسنده مقاله
قاسمي
16 مرداد 1390 - 02:50مطرح نمودن مسايل فکري و ايجاد فضايي براي تضارب آرا مناسب است البته مشروط به اينکه "فرهنگ و آداب اختلاف" در جامعه خصوصاً در بين گروههاي اسلامي وجود داشته باشد.
رحیم/مهاباد
16 مرداد 1390 - 11:06بسم الله والحمدلله اللهم لک الحمد کما ینبغی للجلال وجهک 1-مطالب این جانب در راستای تایید نوشته بود و تاکید به التزام عملی" بما نقول." 2- خود همیشه ناقد و ناصح بوده و هستم و هیچ تقدسی برای کسی قایل نبوده و نیستم - البته قایل به احترام و ادب و حرمت همه هستم. 3-خطر در دامان تقدس مابی تشکیلاتی و تنطیمی کمتر از تقدس فردی نیست بهر صورت باید هشدار بود دوری از شرک جلی به شرک تنطیمی منجر نشود (گاهی برادری را می بینیم از سر دلسوزی آنقدر دیدگاه تنطیمی و سازمانی دارد که گویا نماز را برای جماعت و تنطیم می خواند) 4- اصالت در دین و کتاب و سنت است و لاغیر و آنچه استاد مشهور در کتابهایشان بیان کرده اندتجربه چندین دهه کار دعوی است .اتفاقا پیران اخوان بسیارمتواضع بوده و هستندو خود را قابل نقد تر می دانند ندیدم که کسی از نسل امام بنا برای خودش تقدس قایل شودیا عملی کرده باشد که بوی تقدس مآبی از آن بر آید..تکامل اندیشه اسلامی همیشه بوده و هست و یکی از ابزارهای آن اجتهادو عصریت است اما تکامل بعنوان گذشتن از منصوصات دین و رو آوردن به سکولاریسم و علمانیت چیزی است که اسلام و دعوت اخوانی برنمی تابد "و من یبتغی غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الاخرة من الخاسرين"صدق الله العظيم. 5-لازم نیست مشکلی اتفاق بیفتد آنگاه بفکر چاره افتاد."عاقل آنست که اندیشه کند پایان را". 6-جایگاه پیشتازان و سابقین در نزد هر دعوتی مشخص است و در قرآن برتری نسبی دارندو مدح شده اند "والسابقون الاولون ...." السابقون السابقون اولئک المقربون".بحث هم جنبه تئوری دارد و هم نمونه عملی که در جای خود باید مطرح شود.قضیه برتری اندیشه نیست ممکن است لاحق بهتر هم باشد اما سابق ثبات فکر وعمل خود رادر طول دعوت باثبات رسانیده ومنعطفات دعوت را پشت سر گذاشته - و اما لاحق هنوز این مراحل را در نه نوردیده و صاحب دعوت شده است. البته ملاک قبول عمل "صالح بودن آن "و "اخلاص نیت "است بامید عاقبت خیری برای هر دوسابق و لاحق. 7-بنده خود نسبت به هیچ شخصیتی تعصب ندارم و کسی را تقدیس نکرده و نمی کنم و دیدگاه ها و حیات و تجربه همه بزرگان ارزشمند بوده وهمه این بزرگان سرمایه دعوت اسلامی هستند(ازصحابه تا علمای امروز.ازحسن بصری تا حسن البنا وکاک احمد و ناصروآلبانی و عثیمن و عائض القرنی و نورسی و مودودی و علمای گمنام منظقه خودمان ). 8- بسی مایه مسرت بنده و عملی بسیار میمون است که دوستان دست به نقد تقدس مابی زده اند .امید آن که همه درعین توجه به" اصالت " " عصریت" رانیز مد نظرقرار دهیم.و مباحث این چنینی همیشه بیش از پیش مطرح شود.انشاالله در صورت فراغت جزیی خودپیشقدم طرح این مباحث خواهم بود. 9-بهتر بود نظر مرا خذف نمی کردید تا خوانندگان متوجه شوند بحث سر چیست.و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین
رحیم/مهاباد
16 مرداد 1390 - 11:10ببخشید من فقط یک رسول نادری می شناسم که حیران بیژ است !!بهر حال بسیار ممنونم که من را نقد کردید.
مامند
16 مرداد 1390 - 10:36آقای عباسی دست مریزاد استفاده کردیم.
رسول نادری
16 مرداد 1390 - 10:47با سلام خدمت همهی دوستان کاک رحیم بسیار عزیز با همهی محبت و احترامی که برای شما قایلم اما باید عرض کنم که خوشبختانه -فعلا- در سطح کلان این بلای عظیم دامنگیر جماعت نشده است چون اولا جماعت، حزبی و کاریزماتیک نیست، ثانیا متکی به حاکمیت فرد و اندیشهی فردی نیست، ثالثا نقد در آن رواج دارد،رابعا تاحدود زیادی سکولار و دنیویگرا است و در آن به برکت همان نقداندیشی از اشخاص و افکار قدسیتزدایی شده است؛ فلذا این مشکلاتی که شما مطرح کردهاید به درد جناح محافظهکار و پیر اخوان مصر میخورد که نشان دادند چقدر از نسل جوان اخوان و موضعگیریهای بحقشان در انقلاب 25 ژانویه به دوردند! ... مسائل مطرح شده به وسیلهی شما در جماعت عمومیت ندارد.... ای کاش بحث اصالت و انحراف مصطفا مشهور را ترجمه میکردید و در سایت گذاشته میشد تا ببینیم این معیارهای اصالت کدامند و انحراف چیست؟! به نظرم میآید خود این پروژهی مرحوم مشهور هم نوعی انحراف است و مانعی است بر سر راه تکامل حرکت و جریان سیال اندیشه!
کريمي
16 مرداد 1390 - 02:43با توجه به اهميت رهبري در اسلام و بحث تبعيت از اولواالامر، بزرگ دانستن و احترام به او اشکالي ندارد.
رسول نادری
16 مرداد 1390 - 10:55کاک رحیم/مهاباد دقیقا منظور خود را از مفاد جملهی "کاستن جایگاه سابقین در دعوت تا از نقد آنان محفوظ و در امان بود و اصولا سعی در فراموش کردن آنان." توضیح دهید؛ آیا منظورتان کيست؟ استفاده از کلمات "سابقین" در دعوت آیا نوعی مقدس کردن/پنداشتن عدهای خاص نیست که این ادعا را دارند؟ آیا طول مدت زمان انتساب به حرکت باعث صائب بودن دیدگاهها و اشخاص به اصطلاح سابقان است؟ آیا لاحقین نمیتوانند نظرات صائب و مدیریت بهینه و تخصص در دعوت داشته باشند؟ من بارها این سخنان از این سنخ را از شما دوست گرامی شنیدهام! برادرانه عرض میکنم این سخنان از سر دلسوزی، نخواستن علو و مقام نیست؛ رمضان است و احیای قلب! خداوند را میخوانیم تا همهی غل و غشها را از دلهایمان پاک گرداند!
سیما تیرانداز
16 مرداد 1390 - 11:00آقای رحیم متأسفانه شما اصلا مقاله را اصلا متوجه نشدهاید، خواهشمند است یک بار دیگر آنرا مرور کنید.
مؤمن نقاد
16 مرداد 1390 - 11:15شروع جالبی است آقای عباسی، در نقد جریانات عقلسوز و ... هرچند بنویسی کم است. باشد که غافلان را تلنگری باشد تا از تذکر پند گیرند! متأسفانه آنطور که شنیدهام در ترکیه نسبت به شیخ سعید نوورسی، در پاکستان نسبت به سید ابوالاعلی مودودی و در مصر نسبت به حسن البنا و سید قطب و گاها نیز در ايران ... و در ميان میان جریانی موسوم به اخوان که بیشتر به الگوی فعالیت دههی شصت وفادار است-بویژه در استان کردستان- نسبت به ناصر سبحانی همچون نگاهی قدسی، کاریزماتیک و غیر قابل نقد وجود دارد... کما اینکه در حرکتهای سیاسی غیر مذهبی نیز این فرانقدبودن نسبت به اشخاص نخبه بسیار به شدت قابل مشاهده است!
سالم
17 مرداد 1390 - 07:46کاکه رحیم عزیز: اولاً حیرانبێژی بخشی از هنر و فولکلور مردم منطقهی ماست و بسیار محترم و مغتنم است و زمانی وسیلهای بسیار مؤثر برای دعوت بوده است و مردم از حیرانبێژان بسیار متأثر بودهاند، ثانیاً فحوای کلام مهم است "خود سابقت" دایماً ورد سر زبانت است که؛ "العبرة بالمسمّیات لا بالإسماء!" ثالثاً ممنونم که نقدهای این بندهی حقیر کمتر از قطمیر را با شرح صدر پذیرا شدید! منصور باشید.
رحيم / مهاباد
17 مرداد 1390 - 07:47می تواندحال و شامل کلیه جریانهای اسلامی کاریزما باشد . هر جریانی که خصوصیات زیر را داشته باشد در این ورطه جهالت فرو خواهد افتاد: 1- تمجید و تعریف بی جا و مدح با ریا 2- بالا بردن جایگاه فرد و رهبر بیش از اندازه مسوولیت و قانون. 3- تشکیل جریانات محفلی (الجیوب داخلیه فی الصف الجماعة) و استفاده ابزاری از افراد نیرومند و مرموق بوسیله مدح و مقدس مآبی 4-آشنا نبودن به متون دینی ونداشتن توشه ای از تجربیات انسانی در خصوص کار دعوت دینی 5- ادعای قبول نقد کردن اما ترتبیب اثر ندادن نقدها و آنرا به سطل آشغال انداختن(سلة المهملات) 6- فرد مسلمان را چون ابزاری برای اهداف دیدن و عدم توجه به جایگاه شرعی فرد مسلمان در دین و نزد پروردگار. 7- کاستن جایگاه سابقین در دعوت تا از نقد آنان محفوظ و در امان بود و اصولا سعی در فراموش کردن آنان. 8-عدم ذکر و تذکیر بالله و اینکه تلک الدار الاخرة نجعله للذين لا يريدون علوا في الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقينز 9-مشغول و اشتغال بكثرة العمل و عدم توجه به جایگاه خود.(غفلت) 10-در کار جمعی سعی در تحمیل نظرات خویش کردن ناشی از پسند کردن خویش و..... در کتاب استاد مصطفی مشهور می توان نمونه ها و موارد بیشتری جست.
مدير
17 مرداد 1390 - 08:01ديروز در پي بروز برخي حساسيتها، بخشي از كامنتها حذف شد. كامنت كاك رحيم اشتباها جزء حذفشدهها قرار گرفته بود. از ايشان و كاربران پوزش ميخواهيم. نظر ايشان پيش از حذف، نظر شماره 4 بود.
جلیل بهرامی نیا
20 مرداد 1390 - 03:31امام شافعی(رح) در دو جا در کتاب "الرسالة" خویش،گفته اند:"لیس لأحد دون رسول الله(ص) أن یقول إلا بالإستدلال" ؛یعنی غیر از پیام آور خالق،هیچ شخص دیگری حق ندارد بدون ارائه دلیل نظر بدهد؛یعنی اعتبار منطقی و شرعی آراء و فتاوا،مبتنی بر دلایل است نه اشخاص؛نتیجه تربیتی این نگرش،ضرورت اهتمام به سنجش و گزینش عقلی و تقویت تعقل و تقدس زدایی از اشخاص است؛به گفته صلاح الدین صفدی(متوفای764ق)علت برگشت امام شافعی از اقوال قدیم خویش،که همان فتاوای امام مالک(رح) بود،مشاهده رسوخ نگرش تقدس گرایانه نسبت به امام مالک در یان مصریان،از جمله استفاده از کلاه امام مالک به هنگام استسقا و ... بود؛شافعی از بیم این که مبادا نگرش های غلوآلودی همانند پندار نصارا درباره حضرت عیسی،نسبت به شخص امام مالک نیز تکوین و رواج یابد،از آرای وی برگشت تا مردم بدانند که وی نیز مجتهدی خطاپذیر بوده و نظراتش هم خطا هست وهم صواب(الوافی بالوفیات،2/177،دمشق:المطبعة الهاشمیة،1953م).جایی که عقاب پر بریزد / از پشه لاغری چه خیزد!
مراد وهابزاده
17 مرداد 1390 - 08:39در پاسخ آقای کریمی که مرقوم فرمودهاند: "با توجه به اهميت رهبري در اسلام و بحث تبعيت از اولواالامر، بزرگ دانستن و احترام به او اشکالي ندارد." باید عرض شود که اصولاً نقد و تحلیل اندیشهی رهبران دینی و سایر رهبران افکار، عین تجلیل و احترام و بزرگداشت آنان است. در جوامع استبدادی، قهرمانپرداز، ولایی و مریدپرور است که به جای تحلیل اندیشههای رهبران، به مدّاحی، تجلیل، تکریم و غلوّ بیش از حد آنان پرداخته میشود. به نظر حقیر بدون دلیل سخن کسی را قبول کردن یعنی اسارت، بندگی و تعبد است؛ تعبّد: پذیرش بدون چون و چرای آرا و اندیشههای دیگری-هرکس غیر از نبی- است -و پناه بر خدا-این آفت مهلک، انسان را از دایرهی توحید خارج نموده و به ورطهی شرک میکشاند. در این میان شخصیت قدسی نبی خاتم تفاوت بنیادینی با سایرین دارد، چرا که کل دین مولود تجربههای قدسی و نبوی مؤید به تأیید الهی ایشان است. اصولاً ما در دایرهی دین بعد از ختم نبوت اجازه نداریم "کالمیّت بین یدیّ الغاسل" بیاختیار عنان ارادهی خود را به دیگری-هرکس که باشد- بسپاریم. آری! سلسلهی پیامبران ارجمند الهی از آدم تا خاتم آمدند و تا اینکه بیش از 1400 سال پیش، این انگشتری مبارک به نگین و خاتم نبوت مهر و موم و مزیإن شد و ایشان(پیامبر اسلام) انسان را بدین نکته متفطن شدند که بعداز ختم شدن نبوت، دگر بایسته است که عقل -این نعمت بزرگ که فهم کلام خدا و دین و تکلیف بدون آن ممکن و شدنی نیست- آزاد و رها از اسارت دیگری و حتی هوی و هوس خود و دیگران باشد. هرکس ورای پیامبر -حتی صدیقین هم- اگر مدعایی دارد باید مدلل باشد والا پذیرفتنی نیست، آیا جرح و تعدیل و نقد افکار و امر به معروف معاصرین-رهبران و به اصطلاح پیروانشان- مهمتر و خطیرتر از نقد الهی از خود نبی است که در جای جای قرآن خطاهای اجتهادی وی را متنبه شده است!؟(سورهی عبس، عفا الله عنک لم اذنت لهم؟ ماجرای اسرای بدر، تحریم برخی از امور حلال و ...) ما را چه شده است که از نصح ناصحان و نقد مشفقانهی ناقدان برآشفته میشویم! ما را چه شده است که زمینههای تعبد بدون چون و چرا، در البسهی جدید ما را به ورطهی شراکت در الوهیت رسانده است. به یاد داشته باشیم ادب مقام را ارج بنهیم انسان، انسان است و خدا چیزی به کلی دیگر! مؤید و منصور باشید
محمدرامین فرزاد
16 شهریور 1390 - 03:12ابا سلام نوشته شما در عین کوتاهی، درد ها و نگفته های زیادی را در پستوی خود نهان کرده است که تک تک ما با آنها آشنا هستیم و آنها را لمس می کنیم. براستی حق با شماست، جامعه ای که در آن نقد و سوال وجود نداشته باشد جامعه ی عقب مانده است. متاسفانه حیات فکری و سیاسی ای که ما در ان زندگی می کنیم با این معضل روبه روست و جریان ها و گروه های فکری و عقیدتی بعضا علی رغم یدک کشیدن پیشوند و پسوند اسلام اجازه ی هیچ نقد و سوالی را به منتقدان (و نه مخالفان ) خود نمی دهند و این هرچند جای تعجب نیست اما جای تاسف بسیار است! براستی اگر ما اسلام را دین و آئین خود به معنی واقعی کلمه قرار بدهیم با چنین تنگ نظری ها و مشکلاتی مواجه نمی شویم، کافیست بار دیگر داستان خلقت آدم و سجده نکردن شیطان را مرور کنیم آنجا که شیطان خدا را مورد سوال و بازخواست قرار می دهد و از او انتظار دارد علی رغم جایگاه خدائی خود به سوال هایش جواب بدهد و باقی ماجرا.... براستی که درس آموزنده ایست برای انان که اهل خرد و بصیرتند، متاسفانه در جامعه ی ما همیشه اصل یا با ما یا بر ما حاکم است و هرگز گروه ها و جریان های فکری و سیاسی به خود اجازه نمی دهند که مخالفان و منتقدانشان با آنها وارد گفتگوی انتقادی و پروبلماتیک بشوند و در واقع جائی طرح هر گونه سوال را بسته اند و به قول دکتر سروش چنین جامعه ای که در آن سوال و پرسش طرح و اجازه ی طرح شدن ندارد جامعه ی مرده ایست.
بدوننام
23 مرداد 1390 - 08:18سلام.مهم نیست کی کی روچطور میشناسه و کی چقدر با اون یکی آشنایی داره و کی چند نفرو به یک اسم خاص میشناسه.پیش کشیدن شغل و مسلک و بعضی خصوصیات بعنوان نقطه ضعف طرف مقابل توی بحث و مناظرات چیزی جز کوته نظری و ضعف رو نشون نمیده.هیچ کدوم از ما حق این برخوردرو با دیگری نداریم.ضمنا هیچ کدوم از ما پاک و مقدس نیستیم.حرف و نظر هیچ کدوممون هم (نعوذ باا...)آیه ی قرآن نیست.افکار غلط هم داشتیم و داریم و مدام در تغییریم و اینکه از کسی دیروز یه سری اعتقادات مشکل دار دیده شده دلیل نمیشه که امروز با همونا درباره ش قضاوت کنیم. با توجه به شناختی که به من از جماعت دادن،از هر قشری تو جماعت هست.اگه قرار باشه هر کدوم از افراد این اقشار که بیاد ونظر بده ما اینطور باهاش برخورد کنیم..................................................... نباید فراموش کنیم که ما اقلیتیم و اقلیت مارو همین اقشار تشکیل دادن.برای تحقق اهداف به حمایت واقعیِ همراه با رضایت همه احتیاج داریم.همه با هم یکسانیم و برخوردار از یک میزان ارزش.
م.م
24 مرداد 1390 - 03:29سلام این نوشته نشان دهنده ی ناپایداری روانی و ناشی از عصبانیت نگارنده است.به طوری که با مقدمه ای بی ارتباط با نتیجه ی مورد نظرش و با به کار بردن برخی کلمات "دهن پرکن" و وارونه نشان دادن واقعیت ها به تخطئه ی افکار دپگران و تخریب شخصیت ها جهت تخلیه ی روانی خود پرداخته است. استناد ها بی اساس و متاسفانه اهانت آمیز و ناشی عدم درک ابتدایی ترین مشخصه های فکری افراد و افکار مورد تهاجم است لذا امیدوارم خوانندگان ونگارنده با مطالعه ی دقیق تر و علمی تر در افکار مورد نطر به غیرواقع بینانه بودن این نوشته بیشتر پی ببرند.
کورد
25 مرداد 1390 - 07:58به اعتقاد بنده نوشتهی آقای عباسی پژوهشگر و فعال دینی کردستان، در اوج متانت و استحکام به بررسی مشکل تقدسمابی در جوامع دینی پرداخته و بیشتر نقدی بر روانشناسی دینی گروه یا گروههای دینی است که استعداد تقدیس اشخاص، افکار، مکانها، زمانها و کلامها-اشخاص- را دارند. اما بولعجب این است که منقد محترم نویسنده را به داشتن مشکلات روانی و تخلیهی روانی متهم و مظنون ساخته است، به نظر بنده این حنا دیگر رنگی ندارد! از فحوای کلام بر میآید که نویسندهی در اوج استیصال روانی، خشم و نفرت این جملات را به نگارش در آورده که خدای را شاکر خواهیم بود که به همین بسنده شود و جنبه و نمود بیرونی پیدا نکند! اما در کامنت حاضر، مشخص نشده که نویسندهی محترم این کامنت کدام فکر را مدنظر دارند؟ و آقای عباسی با این نوشته چه کسی یا کسانی را تخریب نموده است؟ و باز هم مشخص نیست که وی به چه چیزهایی استناد کرده که سندها مشکل دارند؟ و غیرواقعبینانه هستند و ایضا مشخص ننموده است که در این مقاله چه افرادی مورد تهاجم- بهقول جناب م.م- واقع شدهاند؟
کورد
24 مرداد 1390 - 05:34بسیار عالی است، به نقدهای حقیقتمحورانهی خود ادامه دهید الذین یبلغون رسالات الله لا یخشون احد الا الله. ولایخافون لومة لائم.
0918
25 مرداد 1390 - 02:14با سلام و ضمن تشکر از استاد عباسی. من الان نفهمیدم این همه مرافه سر چی بود!!!! به هرحال مشغول باشید، منم همینجوری پیگیر ماجرا میشم!!!!!
بدوننام
25 مرداد 1390 - 06:07معلوم نیست تو دوستی یا دشمن؟
که یومه رس یووسفی
21 مرداد 1390 - 08:52سلام آقای عباسی خدایتان جزای خیردهاد که بسیار جالب بود . عمرتان دراز در خدمت به مردمان این دیار
ح.ح
25 مرداد 1390 - 08:20بهترین روش برخورد با نقدهای اینچنینی ضرب و شتم نویسنده است، تا ضرب شستی به همهی کسانی باشد که چنین نوشتههایی را میپراکنند! و به تشویش اذهان عمومی میپردازند!
کورد
26 مرداد 1390 - 10:49سؤال جدی: مرحوم اقبال لاهوری که می فرماید: خدمت ساقی گری با ما گذاشت داد ما را آخرین جامی که داشت خداوند که پیامبر اسلام را مبعوث کرد و دیوان نبوت را با غزل وجود او بپایان رساند، پایاننامهی خود را هم نگاشت. یعنی کتاب و دفتری بنام قرآن را در اختیار ما نهاد. از او سرودن متن بود و از ما ترجمه و تفسیر آن. اما وقتی یک فرد انسانی به شیوهای غلوآمیز تقدیس میشود، وقتی از وی تابویی نقدناشده درست میشود و افکارش مانند عکس و شیئی پیروز قاب گرفته و به دیوار آویزان میشود و به سان شیئی نفیس، برچسپ "شکستنی است لطفا به آن دست نزنید" به شخص مقدس و افکارش زده میشود، آنگاه همو به خط قرمز عدهای مبدل شده، که گذر از آن به هیچ وجه تحمل نمیشود؛ سؤال اینجاست که آیا نقض توحید - که شاهکلید و شاهبیت دعوت همهی انبیاء-ع- بوده و نیز نقض خاتمیت حضرت خاتمالنبیین والرسل، خط قرمز تلقی نمیشوند؟ آیا اینهه اهانتهایی که از طرف برخی، به ساحت صحابه و یاران دستپروردهی نبی میشود، خاطر مقدسمآبان بیهنر را میگزد؟ یا اینکه از نامهای آن نبی مکرم، تنها نامی را تکرار کرده و غیر از یار غار، دگر کسی را یارای هماوردی با محبوب معاصرشان نیست؟!! دریغا دریغا قهرمانان مبارزه با خرافات و امتیازات و اسطورهها، با مرور زمان اندکی جای خود را به سامریها میدهند... دریغ!
شهپول
27 مرداد 1390 - 12:29بهنظر اينجانب اين نوشته بسيار ضعيف و به دور از واقعيت ميباشد. نگارنده در ابتدا با اشاره به آيات و روايات تاريخي سعي بر اين دارد تا خواننده را متقاعد سازد كه بقيهي مطالب مستدل بوده و منطبق بر آيات و اسناد محكم ميباشد. اين در حالي است كه اين آيات هيچ ارتباطي با ساير مطالب نداشته و صرفاً بنا به دليل فوق نگاشته شدهاند. آيا صرف داشتن آرزوي هدايت افراد و براي هدايت آنها دست دعا به درگاه خداوند متعال برداشتن، بيانگر اين است كه شخص آرزو كننده خود را در جايگاه رفيعي ميبيند؟ اگر چنين است ديگر چه نيازي به دعا كردن ميباشد؟ مگر نگارنده از تمامي آرزوهاي پيامبران و رهبران ديني خبر دارد كه چنين با قاطعيت و گستاخانه به تخطئهي فرد يا افرادي پرداخته و مدعي ميشود كه اين فرد يا افراد دچار خود بزرگ بيني شدهاند؟ از علاقهمندان به مباحث و مسايل ديني درخواست ميكنم كه تحت تاثير چنين نوشتههاي غير مستدل و جهتدار قرار نگرفته و خود با مطالعه در آثار و زواياي زندگي رهبران ديني- عليالخصوص رهبران معاصر- به كشف حقيقت پرداخته و واقعيت امر را دريابند. سلام و درود خدا بر تمامي جويندگان راستين حق و حقيقت
احمد
29 مرداد 1390 - 03:51خوش بود محک تجربه آید به میان تا سیهروی شود هرکه در وی غش باشد!
بدوننام
01 شهریور 1390 - 10:25آقاي عباسي زحمت زيادي كشيده اي كه نشان دهيدكه خواهان خدمت به طرزفكرونگرش مردم جامعه نسبت به امورديني وشخصيت هاي ديني هستيى!!!! "انماالاعمال بالنيات،لك المرئ مانوا...."
بدوننام
01 شهریور 1390 - 10:28خوش بود محک تجربه آید به میان تا سیهروی شود هرکه در وی غش باشد!
يك مسلمان
05 مهر 1390 - 03:06دقيقا جناب بدون نام اين معنا بر شما تطابق دارد جنابعالي كه در نواياي ديگران تشكيك ميكنيد خود شماهم مشمول همين مقوله هستيد وانگهی اصل در مورد هر مسلمانی صدق است مگر خلافش ثابت شود وجز خداوند کسی بر قلوب بندگان آگاه نیست رسول الله عليه الصلاة والسلام فرمودند: (... هلا شققت قلبه... )
م. ب:پیرانشهر
30 مرداد 1390 - 11:54نوشته آقای عباسی قوی ومستدل بوده و اگر خواهان کشف حقیقت باشیم .چیزی برای ابهام باقی نگذاشته است و هرچند گروه یا گروههای این مطالب را خوش نمی دارند. ولی چاره ای نیست. نقد را با نقد باید پاسخ گفت. نه با توهین یا خدای ناکرده ضرب و شتم یا حذف فیزیکی که کسانی به آن معتقدند. اما کاری از سر عقل نیست .زمان مقدس مابی و شخصیت پرستی گذشته است. آن هم برای افرادی تحصیل کرده که ادعای فهمیدن دارند.
دڵسۆزێ
07 شهریور 1390 - 08:15باخهنهمامه ئهوه هیندهی نهماوه بێته بهر و لهشکرهکهش زۆری نهماوه ساز بێ و کارێک که حهزڕهتی عهلی-د.خ- له مێژوودا نهیتوانی بیکا، دهکرێ! دهیجا کاکه گیان چ خهممان ههیه! نامهی عهمهلیشمان بۆ مۆر دهکرێ! کوڕه کۆی کهنهوه تۆ ئهو خوایهی که دایمه شهریکی بۆ ساز دهبێ، وهرن مهرد و مهردانه له پهیکی پهنهان بۆ خاسان و عام بۆ عام گهڕێن، بگهڕێنهوه بۆ قورئان و سوونهتی ڕاستهقینه! چوونکه دین لهگهڵ غهیب پهیوهندیی قایم و قۆڵی ههیه، زۆر جێگه و ئیستعدادی ئهوهی ههیه که تێکهڵ به خورافات و ... بێ! با ههموو دهست به شریت و تهنافێک بگرین که له عاسمانانهوه هاتووه و پسانی بۆ نییه و دهرهنجامی خهون و خهیاڵاتیش نییه؛ بهڵکوو "وما ینطق عن الهوی إن هو إلا وحی یوحی" نوور قورئانه نه کسی دیکه! قسه زۆره بهڵام سخن کوتاه باید والسلام!
عايشه
07 شهریور 1390 - 09:43اي كاش بجاي اين سخنان ... و اين مباحث ومقالات و...انسان شجاعت اعلام عيد عمومي مسلمانان را داشت آدم از بي بصري بندگي آدم كرد گوهري داشت ولي نظر قباد و جم كرد يعني از خوي غلامي زِ سگان ژست تر است من نديدم كه سگي ژيش سگي سر خم كرد.
دۆستان
11 شهریور 1390 - 08:59سلاوی خوا لە هەمووان بیت شکاندنی تتیوری پاکوپیروز بوون، لە بناغەدا دەسپیکی دینە، ئیبراهیم بە شکاندنی سیمبولی ئەم تیوریانە دەستی پیکرد، بە پاک ژماردن و پیروز بوونی کەس، کە لەسەرەتادا رابەری ئایینی و پاشان پەراندیانەوە بو بنەو بنەچەیان و نەوە و نەتیجەیان، هەر لە بواری ئاینیشەوە پەراندیانەوە بو ناو دەسەلات ورابەری سیاسی کرایە شیخ و ئیمام و تاکە سوار و ئەستیرەی بیهاوتا و خوری ئاسمان و .....هەزاران تورەهاتی تر، خەلک بەرامبەر بە رونشتنی دکتاتور لەسەر تەختی دەسەلات بو سەدان سال، لیپرسراون...ئیمام محەممەدی غەزالی دەفەرموی: لە قولایی روحی هەر مروڤیکدا هەر ئەو مەیلانە هەیە، کە لە روحی (فرعەون)دا هەبوون...کەواتە ئەگەر بارودوخ، بە هوی خەلکەوە بو هەر یەکیک لە ئیمە بسازی، ئەوا دەبینە بەچکە فرعەونی، یانی دەتکەن فرعەون...بە پیروز و پاکزانینی کەس یان کەسانیک، بەشیکە لە خورافات و خورافاتیش دایەنی دەسەلاتە، هەر لەبەر ئەوەئ خەلک راهاتبوو کە شوین دەسلاتی ئاینی بکەوی(بەناو ئایینی)، هەر بەم جورە لەسەر ئەم رەفتارەی بەردەوام بوو، و شوین رابەری بیهاوتا و سید الرئس و بطل القادسیە...هتد کەوت و ( روح و خوینی) خوی فیدا کرد، تا کورەئاگری دەیان جەنگی بیمانا گەرم رابگری و سەرکردە و رابەر و سەیدەکەی ئوخژنی سەرکەوتنی دروزنانە بە دەمارەکانی لە شیدا بروات ئیتر قیری سیا لە هەزاران، هەتیو و مالی ویران و جەرگی سووتاو...هتد، هەرکەسی شانازی ئەوەی نەبی کە تەنیا سەروەر و رابەری بەرنامەی یەزدان بی، هەرچی بەسەردی خواست و مەرامی خوی بووە، ئەمە پاکانە نییە بو کردەوەی دکتاتور، بە لکە وریاکردنەوەی فەرمانبەرە لە هەلبژاردنی بەرناەی چەوتدا و لالو هەر ئەوە دەدرویتەوە کە جاندویەتی...ئەوەئ گەنم بچینی، هەم گەنمی دەبی هەم کا، بەلام ئەوەی کا بچینی، نە گەنمی دەبی نە کا
خانمی از پاوه
14 شهریور 1390 - 02:05با تشکر از نویسنده محترم و دوستان منتقد و دوستان راضی نکته ای که بسیار کم در این جماعت به چشم میخورد روحیه دوستی و مهربانی و فداکاری افراد به همدیگر است مثلا به جای نقد از بحث به نقد از افراد می پردازند و اصولا اخوت را در میان زنان و مردانشان حس نمی کنی حتی گاهی دیده حقارتشان را نسبت به همدیگر و دیگران غیر خودشان کرکردحس می کنی . مقاله اقای عباسی جالب بود با تمام ضعفهایی که هر کس می تواند در مطلبی داشته باشد اما چند درصد از خوانندگان به تطبیق اجرایی اش فکر کردند و جامعه خود را مقایسه کردن واقعا جامعه ما در سطح مرده و بیمار است چون در میان 90 درصد آنها یا غصه هایشان مادی است و یا بحث از افراد است متاسفانه من با اشنایی که از شهرهای کرد نشین دارم اکثرا در این سطح هستند حتی داعیان و مربیان خود مستثنی از این عیب نیستند به فکر چاره برای دوری از غیبت و مادیات باشید و به جای کوبیدن همدیگر و خالی کردن عقده های گذشته به فکر آینده و نسل جدید همین افراد باشیم که بسیار متفاوت از والدینشان و دور از آنها هستندو....
دوست
14 شهریور 1390 - 02:08نظر رحیم اقا کجاست لطفا دوباره بیارید
بدوننام حم شادكام
16 شهریور 1390 - 06:09تقدس خاص ذات مقدّس الهي است كه عمل به آن در مورد ديگر موجودات شرك خفي مي باشد. با عنايت به اينكه هيچ گناهي غير قابل بخشايش به شمار نمي رود جز شرك ، در كلام خدا به پيامبران امر اكيد شده كه به امم خود بسپارند كه از اين خطاي فاحش اجتناب ورزند. گمان غتالب اين است كه يكي از علل عمده واپسماندگي ملل شرقي استبداد ناشي از تقديس زعماي جامعه مي باشد ، اينهمه اهتمام بر پرهيز دادن از مقدّس داشتن يا تقدّس مآبي بسيار ضروري است. با تعاطي افكار متضاد كه فقط در جوامع آزاد امكان دارد تغييرات تعالي بخش ميسّر خواهد بود كه مصداق آيه كريمه « انّ الله لايغيّر ما بقومٍ حتّی يغيّروا ما بأنفسهم » مي باشد.
شنو
03 مهر 1390 - 02:21با سلام متاسفانه کار و پیشه ی اقلیتهایی مثل ما شده تو سر هم کوبیدن و ضایع کردن هم. کاش یه کم منطقی بودیم و برادرانه و به دور از تعصب بیجا نظرات همدیگرو نقد میکردیم.آقای عباسی زحمت کشیدن و مقاله شونو نوشتن و شماهام که صاحب نظرین و مخالف آراء ایشون هستین محترمانه نظر بدین نه اینکه به همدیگه برچسب ...بزنین.
بدوننام
10 مهر 1390 - 07:40با تشکر از نویسنده محترم و محبوب، واما متاسفم از بعضی از خوانندگان به اصطلاح منتقد مقاله چون هنوز اداب اولیه نقد را بلد نیستند ، باید مواظب باشیم که نقد یعنی به صورت مودبانه نظر خویش را در خصوص نوشته ابراز نمودن نه تخریب شخصیت کردن و توهین و افترا به همدیگر بر همگان محرز است که نویسنده مقاله فردی توانا و صاحب قلم می باشد و انصافا دارای خدمات ارزنده دینی می باشد ما اگر خودمان خدمتی نمی توانیم انجام دهیم کسانی که به این ملت خدمت می کنند حداقل همراهی نمایم نه اینکه بیایم تخریب شخصیت کنیم نقد بجاست و لازم اما آن هم روش خودش را دارد در کجای قران ذکر شده که ما اینگونه برخورد نمایم حتی موسی که پیش فرعون می رود می فرماید به آرامی با او برخورد و صحبت کن (قول لینه) با آرزوی توفیق طول عمر باعزت برای نویسنده مقاله . شاری روژ
سامان
28 آذر 1390 - 04:13خاطرات یک نفراز اعضای سازمان چریک های فدایی خلق درمورد کاکه احمد مفتی زاده یک نفر از اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق به نام {ع-ب}در زندان واحد 325 بند3، مدت 2سال ، با کاک احمد دیدار زیادی داشته است می گفت در واحد ما 160 نفر بو دند 20 نفرشان از افراد نامداری چو ن عباس امیر انتظام و بابک زهرایی بو دند بابک زهرایی از سران چریکهای فدایی و از بزرگترین تئوریسین های آ نها بو د پدر و پدر بزرگش روحانی بو دند. این شخص شیفته ی اخلاق والای کاکه احمد بود و این چنین نقل می کرد :(از کاک احمد با احمد مفتی زاده و حاج آقا یاد می کرد ): احمد مفتی زاده در زندان برای ما مثل آمپول مسکن بو د او منِ شرور رابه خودش جذب کرد من حریص و تشنه بودم خیلی سُراغش می رفتم . از بدترین ها تا بهترین ها همه دوستش می داشتند همه به او احترام می گذاشتند اُبهت خاصی داشت، قاتلی که در که خیابان مردم رابه رگبار بسته و 27 نفرآدم کشته بود ، وقتی ازکنا رسلول حاج آقا رد می شد از شرم سرش را پایین می انداخت، احمد مفتی زاده به عنوان یک انسان به او محبت می کرد امّا او از شرم نمی توانست در چشمان حاج آقا نگاه کند. همه ی زندانی ها ی این بند دوست داشتند در راه با احمد مفتی زاده بر خورد کنند، سلام علیکی بکنند، با او دست بدهند، همین چند لحظه برای چند روزشان کافی بود که با آن زندگی کنند. بابک زهرایی در حد عالی شطرنج بازی می کرد آماتور بود امّا مثل حرفه ای ها بازی می کرد، با هر کس بازی می کرد آنقدر مسلط بود تشخیص می داد طرف مقابلش چگو نه و با چه مهره ای حرکت می کند بجز احمد مفتی زاده تنها او حریفش بو د. افتخار بابک این بود بعد از چند ماه یکبار با حاج آقا بازی کند چندین ساعت طو ل می کشید، وقتی بازی می کردند همه ساکت و آرام دورشان حلقه می زدند، وقت نماز و غذا بازی را همینطور به حالت خودش رها می کردند بعداً دوباره ادامه می دادند. بسیار تمیز و با لذت غذا می خورد ،اغلب آبگوشت بود آنهم آب و نخود او معمو لاً نخود را جدا می کرد آبش را تریت می کرد بعداً به نخود نمک زیادی می پاشید و میل می کرد . آخر چه کسی پس مانده ی غذا را می خورد همه دور می ریختند امّا حاج آقا پس مانده ی غذایش را دور نمی ریخت آنرا نگه می داشت بعداًمیل می کرد . ساعت سه و چهار نصفه شب زمانی که همه خو ابیده بو دند آن زمانی که شیطان خوب بر آدمها مسلط است ،اراده ها ضعیف است برای برخاستن ،اگر شیر آبی چکه می کرد از خواب برمی خواست و آنرا می بست ، می فرمود حیف است نباید این نعمت هدر داده شود. من آنو قت جوانی بودم چیزی نمی دانستم نه صحبتی نه سئوالی همه اش به حرکات و رفتار حاج آقا نگاه می کردم از خدایم بود کاری به من بسپارد .هرچند دوست داشتم در حقش فرزندی کنم ولی هیچ وقت اجازه نداد کاری برایش انجام دهم . چند بار وقتی به حمام می رفت من حو له اش را برایش می بردم نمی گذاشت کسی برایش کاری انجام دهد .هر وقت اصرار می کردیم می گفت : پسرم:هنوز پاهایم تو ان راه رفتن دارد پس باید خودم کارهایم را انجام دهم . بابک زهرایی صمیمیت خاصی با حاج آقا داشت خیلی به او اعتماد داشت اگر مشکلی پیدا می کرد می رفت و با او مشورت می کرد . زمانی که امام خمینی به گو رباچوف نامه نوشت آنها از بابک زهرایی خواستند در باره ی آن نظر بدهد اگر می گفت قبو لش دارم گذشته اش را نفی کرده بوداگر هم رد می کرد خودش را در گیر کرده بو د با آقای مفتی زاده مشورت کرد او گفته بو د : صادقانه نظرت را بگو او هم گفته بو د: امام به نظر خودش کار خو بی کرده است ولی من مارکسیست هستم . هم سلولی های بابک اورا نجس می دانستند می گفتند:منکر خد ا است اگر چه با احمد مفتی زاده دو قطب مخالف بو دند امّا همدیگر را تحمل می کردند حاج آقا مثل دیگران او را نجس نمی دانست به او محبت می کرد. مسئولان بند از او لومپن های جنو ب شهر بودند به نوایی رسیده بو دند طبق معمول هر روز سر شماری می کردند یک روز من دستم روی شانه ی دوستم بود گفت: کرخر گوساله جلو ی بابا یت هم اینطور می نشینی ؟!!! خیلی بد دهن بودند کسی را آدم حساب نمی کردند امّا از حاج آقا شرم می کردند در می زدند تا اجازه نمی داد وارد نمی شدند اگر هم جواب نمی داد معلو م بود در حال نماز است دیگر مزاحمش نمی شدند از دربان و نگهبان گرفته تا مسئو ل بند و شکنجه گران همه ازاحمد مفتی زاده شرم می کردند از قیافه و جسمش نمی ترسیدند از نگاه و معنویتش شرم میکردند.شکنجه گرانش نادم و پشیمان بو دند هر یک به بلایی گرفتار شدند حاج مهدی سر مین رفت از سه قسمت بدن نقص عضو شد گفته بود چوب اذیت های احمد مفتی زاده را خوردم شنیدیم گفته بودند اگر خوشبخت بودیم وظیفه ی شکنجه کردن احمد مفتی زاده را به ما نمی سپردند. یکی از زندانیها افسر نیرو ی هوایی بو د در نقشه ی کودتا دست داشت اورا دوتایی با حاج آقا زیر هشت برده بودند می گفت من سالها نظامی بوده ام همه جور آدم دیده ام پوست کلفت، سر سخت، خوب، بد امّا ندیده ام انسانی شکنجه بشود سیلی بخورد امّا لبخند بر لب داشته باشد احمد مفتی زاده در حین شکنجه شدن با تبسم به شکنجه گرش نگاه می کرد آنهم نه تبسمی مسخره و تحقیر آمیز، دلش برای بدبختی شکنجه گر می سوخت . به همه محبت می کرد دیگران محبت را از او یاد می گرفتند دکتر شیرازی کُرد بود در حیاط به مورچه ها غذا می داد این درس را از حاج آقا یاد گرفته بود. او می گفت من کا ره ای نیستم همه می توانند احمد مفتی زاده بشوند. خدا راه هدایت را در درون همه قرار داده است فقط باید چراغ را بدست گرفت و حرکت کرد. در باره ی اینکه دین چراغ هدایت است و انسان چگونه باید حرکت کند سیزده صفحه برایم نو شته است. او فقط می گفت:((انسان باشید!)) به همه احترام می گذاشت به همه محبت می کرد همه دوستش می داشتند من نشنیدم به کسی بد بگوید. نشنیدم کسی را نفرین کند او دشمنش را هم نفرین نمی کرد. نظر احمد مفتی زاده درباره دشمنانش این بود می گفت : پسرم!فرض کن در کوچه ای راه می روی بچه ی خرد سالی سنگی به طرفت پرت می کند و سرت را می شکند تو چکار می کنی ؟ تلافی می کنی و سرش را می شکنی ؟ نه اینها کودکانی هستند به من رهگذر سنگ می اندازند . انسان بزرکی بو د بسیار بزرگ ، برای همه ی انسا نهادعا می کرد و می گفت : خدایا اگر می شود همه دردهای عالم را به من بده تا کسی دردمند نباشد. آرزو می کرد حتی ّ دشمنانش دردی نداشته باشند. احمد مفتی زاده جرمی نداشت آنها سر دین و عمل به قرآن با وی در گیر بودند .یک وقت در تلویزیون چند بچه به صورت کُر قرآن می خواندند بسیار گریه کرد و گفت: پسرم ! می بینی اینها قرآن را به بازی گرفته اند در عمل چقدر از قرآن دورند .می گفت جرم من دفاع از دین خداست. حاج آقا می گفت امروز را نبین که در این چهار دیواری هستیم یک روز می بینی اندیشه و راه من، پیروان زیادی خواهد داشت و من اکنون سخن اورا در عمل می بینم . یک روز آمدند گفتند بجز آقای مفتی زاده و چند نفر دیگر بقیه هر کدام از شما سند و وثیقه بدهید ده روز مرخصی می گیرید.(( آنها بخاطر تاثیری که بر دیگران می گذاشت اجازه نمی دادند حاج آقا برای هواخوری به حیاط برود امّا بقیه می رفتند.)) من سند و وثیقه نداشتم امّا شاید باور نکنید بدون سند ده روز مرخصی رفتم طبق تو صیه ی حاج آقا وقت و ساعت معین بر گشتم امّا چون نامم در لیست مرخصی ها نبود مرا بیرون کردند ده روز دیگر مرخصی رفتم بعداً خودشان دنبالم آمدند مسئول بند گفت: چرا خیانت کردی گفتم من اهل خیانت نیستم دقیقاً همان روز برگشتم امّا راهم ندادند. شبی در خواب قیافه ی پسری یک ساله را به من نشان دادند گفتند این پسر تو است تعبیرش را از حاج آقا پرسیدم فرمود پسرم! خدا به تو پسری می دهد وقتی پسرت یکساله شد از زندان مرخص می شوی و دقیقاً همینطور شد. من زبان انگلیسی را نزد آقای احمد سنگی خواندم او بیست سال در خارج بود استاد زبان انگلیسی بود زبان انگلیسی را به من خوب یا د داد امّا چیزدیگری به من یاد نداد ولی احمد مفتی زاده همه چیز به من داد. او با هر کسی برخورد می کرد دین را به او تزریق می کرد می توانم در یک کلا م بگویم : ((احمد مفتی زاده به معنای واقعی انسان بود)) او ازدین تعریف نمی کرد اهل سخنرانی نبود فقط با معنویتش ، با اخلاق و شخصیت و وقارش دین را تزریق می کرد . وقتی خبر پیدا کردیم از زندان مرخص شده حتی آنهایی که حکم اعدام داشتند بخاطر حکمشان نارحت نبودند بلکه به خاطر از دست دادن حاج آقا در حسرت بودند. انسان اگر همسر یا فرزندش بمیرد بعد از 18 سال کم کم برایش عادی می شو د امّا بعد از 18 سال هنوز احمد مفتی زاده برایم عادی نشده است هنو ز یک روز هم از خاطرم محو نشده است.من آدم خوبی نیستم امّا نمی توانم به کسی خیانت کنم اگر تکه تکه ام کنند نمی توانم به کسی دروغ بگویم. یک وقت در ترکیه در میان جمعی از دین و انسان خوب صحبت شد من از احمد مفتی زاده صحبت کردم تا نامش را ذکر کردم یکی از آنها گفت :چوخ بیو ه آدم دی (( الله را برای بیان عظمت به کار می برند )) در هر مجلسی از دینداری و انسانیت صحبت بشود من از احمد مفتی زاده به عنوان نمو نه ی انسانیت تعریف می کنم . هر کس اورا دوست داشته باشد دوستش دارم من افتخار می کنم که در خدمت احمد مفتی زاده بو ده ام من آن زمان او را درک نمی کردم اکنو ن بعد از 18 سال می دانم چه ضرری کرده ام میدانم شما هم قدرش را نمی دانید ((بعد از سه ساعت صحبت )) اگر تا صبح از احمد مفتی زاده تعریف کنم دوست دارم ، خسته نمی شوم امشب خوش ترین شب زندگی من بعد از این 18 سال بود. در پاسخ این سئوال که خوشترین خاطره ات در زندان چه بود ، گفت: بهترین خاطره ی من این است که به خاطر دیدار احمد مفتی زاده کتک خوردم.
سامان
27 آذر 1390 - 08:51بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ جوابیه ای به آقای دلیر عباسی و کسانی که مکتب قرآن را اهل غلو و تقدس گرایی و تحجر می دانند و به قول خودشان دگماتیسم می پندارند. تاجرعشقیم وکــالای وفــا داریم مــا الصلا ای اهل عالم کیمیا داریم مــا خاطرما تا که ازرنگ کدورت پاک شد با همه عالم سر صلح و صفا داریم ما قبل از پرداختن به اصل موضوع مقدمهای مجمل از تعریف دین ، موضوع و غایت آن لازم است زیرا کسی که چنین برداشتی در مورد مکتب قرآن نموده به قول علامه اقبال : پس نخستین بایدش تطهیر فکر بعد از آن آسان شود تعمیر فکر یعنی باید ابتدا از دین،موضوع و غایت آن شناختی داشته باشد تا با این مقدمه و نگاه صادقانهی دیگربر این مکتب به اشتباه خود پی ببرد و هیچگاه پیش داوری نکند که به قول آلبرت انشتین شکافتن پیش داوری از شکافتن ذره اتم سخت تر است. دین برنامه کامل الهی جهت حیات انسانی است و انسان به دلیل عدم شناخت از خود ، دخالتی دراین قانون ندارد و فقط مسئول اجرای درست آن است ، و هدف غایی دین در دنیا نیز همین است. یعنی اجرای درست آن باعث می شود تا رنگی از طبقات میان انسانها وجود نداشته باشد و به قول کاکه احمد :"تا نهمینی لار ژینی بان و خوار" یا " ئاخ لهعنهتی خوا له نهزمی دینی نهزمی تهبهقات رجوا ئهوینی" دین،یعنی قانون الهی باعث می شود ، انسان ، خود را ، خالقش را و ارتباط میان خود و خالق را بشناسد و دنیایی بدون طبقات ، بدون فساد مادی و معنوی بسازد . و به قول اقبال : چیست دین ؟دریافتن اسرار خویش زندگی مرگ است بی دیدار خویش این شناخت باعث می شود تا در همین دنیا زمینه بهشت قیامت یعنی بهشت زمینی فراهم شود که درغیر این صورت «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ(روم41)» این نتیجه بی توجهی به قانونی است که « وَالْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ(رحمن10)» و« خَلَقَ لَکُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً (بقره29)» بدون هیچ نوع برتری مادی ومعنوی در میان انسانها . پس در میان هر قوم و گروه و جماعتی به نام دین ، این حقیقت وجود نداشته باشد – البته بعد از رشد نهایی – نشان از بی خبری آنها نسبت به دین است . حال بدانیم "سبیل مومنین"بعد از فوت رهبر(1) طبق قانون الهی چگونه ادامه می یابد ؟ همه می دانیم که باید طبق " شوری" اداره شود ، اما اگر شورای اولی الامر هم نباشد مومنین باید چکار کنند ، آیا بلاتکلیفند و سبیلی وجود ندارد ؟ یا نه راههای دیگری تا احیای شوری هست ؟ همین عدم شوری باعث شد تا بعد از شهادت حضرت علی (ع) هر مومنی برای جواب سوالش به نزد مجتهدی مطمئن برود و جواب سوالش را بگیرد وه به مرور جواب این سوالهای متفرقه انواع مذاهب را ایجاد کرد . هرچند این روش سبیل مومنین نیست ولی به خاطر ضرورت وه رعایت مصالح مردم ناچاراً صورت شرعی پیدا میکند . ولی باز بر مسلمین است که تمام تلاش خود را بکار اندازند تا شورای اولی الامر را احیا نمایند و به این تفرقه خاتمه دهند. پس وقتی وضع مسلمین به چنین روزی افتاده ناچاراً مسلمانان دو دسته خواهند شد ، جماعتی کثیر مقلد و تابع و معدود افرادی مجتهد و آگاه و مسلط بر قوانین کتاب و سنت. پس به خاطر حفظ حقوق انسانها و عدم تنش میان آنها باید تعریفی مقبول علمای امت از این دو واژه داشته باشیم تا خدای ناخواسته کسی در حق دیگری تعرضی ننماید و نظرات خود را مبنای تشخیص حق از باطل نداند که این شرک است و « إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ (لقمان13)» بعضی ازعلما ، مابین تقلید(1) وتبعیت تفاوتی قائل شده اند، یعنی تقلید را بلاحجت و تبعیت و اتباع را با شناخت قائل وصف نموده اند از جمله قائلین به این تفاوت " ابن عبدالبر" است و از جمله کسانی که هر دو را یکی میدانند " ابن تیمیه " است ، به هر حال اختلاف لفظی است و در ماصدق مقلد و تابع ، باید قول امامش را مانند دلیل امامش در پذیرش هر حکمی بپزیرد زیرا مقلد یا تابع در تشخیص " سبیل مومنین " که مقبول خداوند است ، عاجز و ناتوان است و لاجرم پیرو امامی که با تشخیص خود او را پذیرفته ، یعنی هرگاه فرد عامی چه باسواد چه بیسواد فردی را مجتهد و صادق و امین دانست و به او اعتماد نمود ، باید بداند که آن فرد برای او حجت نسبی است و(خطاب الله ) طبق قوانین اصولی برای ایشان همان است . و آیه 43 و 44 سوره نحل بر همین موضوع تاکید دارد «فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ....... » و این حق خدادادی هر فردی است و کسی نمی تواندآن را ازمقلدی منع یا واجب کند. امام ابن تیمیه می فرماید:(والذی علیه جماهیرالامة ان الاجتهاد جائزفی الجمله،و التقلید جائزفی الجمله ، لایوجبون الاجتهاد علی کل احد و یحرمون التقلید ، ولا یوجبون التقلید علی کل احد و یحرمون الاجتهاد و ان الاجتهاد جائز القادر علی الاجتهاد و التقلید جائز للعاجر عن الاجتهاد ) ( 2) وابن قدامه(3) نیز می فرماید : « واما التقلید فی الفروع فهوجائزاجماعاً ، فکانت الحجه فیه الاجماع ........ الی ان قال : و ذهب بعض القدریه الی ان العامه یلزمهم النظرفی الدلیل و فی الفروع ایضاً و هو باطلٌ باجماع الصحابه . و محمد امین شنقیطی(4) نیز همین موضوع ابن قدامه راتاییدمیکندکه فقط«قدریه»تقلید عامی را بدون ندانستن دلیل جائز نمی دانند در حالیکه اصل در تقلید به آیهی [وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ(توبه122) ] و اجماع صحابه نیز بر این است. بحث از جواز این موضوع بدون نیاز به دانستن دلیل یا درخواست آن – که اساسا ممکن نیست – در کتب اصول و فتاوای کثیری از مجتهدین ، محرزو بیشتر از این نیاز به استدلال ندارد. و حمله بعضی از علما بر تقلید مانند شیخ محمد عبده در المنار ذیل آیه 166+167 سوره بقره به این مبحث ما برنمی گردد زیرا در غیر این صورت تمام قواعد اصولی ، غلط و هر کسی به میل خود اجتهادی می کند و میدان وسیع است و دین جز مسیر انحراف نمی پیماید. دکتر قرضاوی این طعنه تقلید را بر گردن مجتهدانی می آویزد که همان فقه قدیمی مذهب خود را گرفته و توجهی به زمان و مکان و مستحدثات و فقهای دیگر ندارند(5) بحث مجتهد و شروط اجتهاد و لزوم آن در هر زمانی و حرام بودن تقلید او از هر کس دیگر از مباحثی است که کتب بسیاری در آن نوشته شده و از مباحث اصلی علم اصول است . کتاب الاجتهاد دکتر قرضاوی از جمله کتبی است که خوانندگان محترم جهت فهم قضیه می توانند به آن مراجعه کنند . شیخ محمد الخضری بک در کتاب "اصول الفقه" اش در صفحه 380 چنین می فرماید:جمله قرآنی (لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ)،( فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ)،( وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِن شَیْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَى اللَّهِ)،( فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ) همه امر به تدبر و استنباط و اعتبار است و خطاب با عوام نیست بلکه مخاطب علما « مجتهدین به حق » می باشند و در صفحه 382 می فرماید: عامی هرگاه کسی را با علم و عدالت شناخت از او استفتاء می کند یعنی این حق هر شخصی است که اگر تشخیص داد کسی علم و عدالت دارد از او تبعیت کند. رهبر همان مجتهد واجد شرایط است که در جامعه خود به دعوت می پردازد و شیوه دعوت آنان نیز خود دو نوع است و این تقسیم که بعدا توضیح خواهیم داد از مجتهدین عرفای اسلامی است که نسبت به دین و انسان حساستر و عمیقتربوده اند و میان مجتهدین رهبر تفاوت قائل شده اند. آنان دعوت را یا تقلیدی می دانند با تاییدی و این تقسیم به ماصدق دعوت و باطن آن برمی گردد ، به حیات و شخصیت رهبری برمی گردد که به حق [أَنَاْ مِنَ الْمُسْلِمِینَ] گفته باشد. و به قول علامه اقبال« از جام مصطفی نوشیده باشد» و « او درون خانه و ما بیرون در » و پیر غوغاگر لایق بیعت است . جای خود دارد که برای فهم این چنین مردان و این چنین دعوت تاییدی ، گوش جان را به ابیاتی از مولانا جلال الدین رومی بسپاریم(6): زان بیـاورد اولیا را در زمیـــن تا کنـدشان رحمـه للعـالمین رحمت جزوی بود مرعـــام را رحمت کــلی بـود همـام را رحمت جزوشقرینگشتهبهکل رحمت دریا بود هادی سبـل رحمت جزوی،بهکلپیوسته شو رحمتکلراتوهادی بین ورو تا که جزوست اونداند راه بحر هر غدیری را کند زاشباه بحر چون نداند راه یم ،کیره برد؟ سویدریا خلقرا چونآورد ؟ متصل گـرددبـه بحر،آنگـاه او رهبردتا بحرهمچون سیلوجو ورکند دعوت ، به تقلیدی بود نه از عیانو وحی وتاییدیبود برای شناخت چنین مردان برحقی که از روی تایید الهی به دعوت می پردازند و راه یَم را می دانند و خلق را بسوی آن دعوت می کنند و رحمتشان صالحان و طامحان را در بر میگیرد – همچنان که کاکه احمد حتی آرزوی خیر برای دشمنانش می کند – به اوصاف قرآنی آنان می پردازیم تا حق مطلب را ادا نموده باشیم:[ الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ ]،[ وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا]،[ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا] [وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجاً] [أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ]،[ وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ]،آری چنین مردانی جهت دعوت اسلامی"علی نور"هستند و عیان از طرقی چون " رسالت صغری " تأیید می گردند و مردم را به سرچشمه ی نور یعنی کتاب و سنت هدایت می کنند. کاکه احمد،شهید سید قطب را از این بهره مندان می داند و می فرماید: « رسالتک الکبری بلغت کمالها و لکن تری قطبا هدی اکبرالفطر» یا برآن قطبیاست شایان غبطه بردن که محبوبش فرا خواند به افطار با توجه به آیات فوق در می یابیم که شخصیت رهبران- که نمادی از نمونه عینی هستند – و معرفی شخصیت آنها عالیترین چراغ ، برفراز راه عامه ی مردم است – تا فریب متقلبین دروغی دنیا طلب و شهرت پرست را نخورند - وشناخت آنها یعنی شناخت اندیشه سالم مطابق واقعیت ، نه مفهومی ذهنی در اوراق و دفاتر ، که به هنگام شناخت چنین مردانی باید دست از آنها شست . زیرا آنان به نوبه خودرحمهً للعالیمنی نسبی بر مردمان می گردند همانطور که شیخ عطار نیشابوری می فرماید: راه راه مستقیم دنیـا و دیــن سّر حق است رحمهً للعالمین هرکه درراه محمد راه یافت سّر حق را از دل آگاه یافت هست این اسراراز جای دگر سّر این راکی شناسدگاووخر این اشاره به همان دعوت تأییدی مولاناست ، که در منطق الطیر نیز اشاره ای به هدایت خلق از طریق حضرت محمد (ص) دارد و او را مقید به زمان نمیداند و می فرماید: گشت او مبعوث تا روز شمار از برای کل خلق روزگار یا دعوتش فرمود بهر خاص و عام نعمت خود را برو کرده تمام یا واجب آمد دعوت هر دو جهانش دعوت ذوات پیـدا ونهـانش جزو و کـل چون امت او آمدند خوشه چین همت او آمدند در این زمینه کاکه احمد در اشعار کردی اشاراتی دارد از آنجمله می فرماید: پهیکی ئـاشنای ئاشکرا و پهنهـان ئاشکرا پهی عام پهنهان پهی خاسان و شیخ عطار همین مطلب را چنین بیان میکند که: باز نامد کس ز پیدا و نهان در دو عالم جز محمد زآن جهان این اولیاء الله دریافته اند، که اگر بخواهند مشمول چنین نصیب بزرگی گردند باید از زمره (الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا) قرار گیرند و تقوی پیشه کنند تا علم و حکمت الهی یابند و هادی سبل گردند. اینانند ماصدقان(لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ) نه کسانی که اطلاعاتی از قرآن و روایات و لسان عرب دارند ، که انسانی فاسد نیز می تواند بدین معلومات دست یابد و اجتهاد کند. دکتر قرضاوی در کتاب الاجتهاد صفحه 79 همین موضوع را تایید می کند و می فرماید:" در حقیقت برای مقام اجتهاد نیازی به شرط هشتم ( عدالت و تقوی ) نیست بلکه وجود آن بخاطر قبول و پذیرش اجتهاد مجتهد و فتوای او از نظر مسلمانان است و گرنه یک شخص فاسق و یا عاصی هم با دارا بودن سایر شرایط علمی اجتهاد می تواند به اجتهاد و استنباط احکام بپردازد ، و تنها فرقی که دارد اینست که نظرات و استباطات چنین مجتهدی برای شخص خودش صحیح ولی برای دیگران حجت و الزام آور نیست " دکتر قرضاوی مجتهد واقعی را که دارای شرط عدالت و تقوی باشد جانشین پیغمبر می داند و حال روشن می شود که چرا مردان واقعی خدا بدان امید زندگی می کنند که مورد توجه حضرت (ص) قرار گیرند. علامه اقبال می داند با تمام معلوماتی که دارد نمی تواند حق مطلب را بیابد مگر اینکه دست دعا بردارد و بگوید : گرد تو گردد حریم کائنات از تو خواهم یک نگاه التفات یا ای وجود تو جهان را نوبهار پرتو خود را دریغ ازمن مدار ایکه دادیکُردرا سوزعرب بندهیخودراحضور خودطلب اسفا بر تفکر عزیزانی که پیامبرشان را نیز جزو مقدسات خود بر نمی شمارند و مدعیند که بر اساس سنت او حرکت می کنند !! ولی عاقلان امت شیخ عطارها اینگونه پیامبرشان را می بینند: تا چو پروانه میان جمع تو پرزنان آییم پیش شمع تو هرکه شمع تو ببیند آشکار جانبطبعدلدهدپروانه وار دیدهجانرالقایتوبساست هردوعالمرارضایتوبساست اما متاسفانه امروزه روشنفکران دینی ما این همه مفاهیم عالی تجربه شده و مؤید را به دلیل اینکه با مقیاس درک ضعیف آنها نمی گنجد و اصرار دارند که باید همه ادلّه مجتهدان را بدانند تا قبول کنند ، غافل از اینکه آنان حتی اگر نابغه هم باشندف از درک بعضی استدلالات روحی چنین مردانی عاجر میمانند و باید از طریق شخصیتشان به به اهمیت موضوعشان پی ببرند. اینجاست که حافظ می فرماید: تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش و به قول علامه اقبال: هر معنی پیچیده در حرف نمی گنجد یک لحظه به دل درشو،شایدکه تودریابی پس با توجه به آنچه از علما و عرفای امت و روشنفکران واقعی دلسوز و بی غرض و مرض نقل شد باید دریابیم که شخصیتهای بزرگ را با اوصافشان باید بشناسیم تا از آنها تبعیت کنیم و این عین عقلانیت و روشنفکری است و پیامبر(ص) نیز در مکه به هنگام شروع دعوتش همین را به مردم القاء نمود که ایشان صادق است تا مردم بدانند اندیشه سالم نزد کسی است که اوصاف سالم دارد ، اما همه جانبه و جامع ، نه بعضی خصوصیات ! که پیامبر (ص) چنین مردانی را غرباء توصیف می کند و می فرماید : « بدأ الاسلام غریباً و سیعود کما بدأ ، فطوبی للغربأ » دکتر قرضاوی در توضیح این حدیث شریف در کتاب ثقافه الداعیه صفحه 89 چنین می فرماید که : « هو لاالغربأ اذن لیسوا طائفهً مترهبهً منعزلهً ، بل هم طائفهٌ قائمون علی الحق ، یؤدون دور الصحابه فی بدءِ نشأهِ الاسلام ، فقد کانوا غرباءً و لم تثنهم غربتهم عن الدعوهِ و الجهاد ، و ان کان من یعصیهم اکثرُ ممن یطیعهم » از این مفاهیم در می یابیم ، هر فرد و جماعتی چنین مردانی را درک کنند ، حق مسلّمشان است که راه آنان را برخود همان سبیل مومنانی بدانند که مقبول خداوند است و این تا زمانی است که شورای اولی الامر وجود نداشته باشد که به محض وجودش همه چیز مسلمانان ، به آن تنها مرجع مقبول بعد از اطاعت خدا و رسولش برمی گردد ، اما در عدم آن هر کس حق دارد راه رهبر خویش را برای دیگران و دعوت آنها بدان تبیین نماید و امر به معروف و نهی از منکر را از همان طریق ارائه نماید . و به قول دکتر صلاح صاوی در صفحه 335 کتاب الثواب والمتغیرات :« آن حرکت تمام اموراتش را بر اساس دعوتش آنگونه که می خواهد پایه گذاری و برنامه ریزی می کند و هیچ احدی جز تناصح خیرخواهانه، حق تعرض بر سلب حقوقیکه خداوند برای کافهی مسلمین قرار داده ندارند» پس قول احسن و طریقه دریافتن آن را باید در صف قائلش دید که قرآن می فرماید:[ وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِّمَّن دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحاً وَقَالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ ]. این نیز تاکیدی مضاعف بر بشارت الهی به بندگانی که صاحب قول احسن را با صفات مذکور درمییابند و با تبعیت از آنها مسیر سعادت و خوشبختی خویش را تضمین مینمایند . در تمام انچه توضیح دادیم روشن گردید که مسلمان واقعی کسیست که بر آنچه حق میداند و قول احسن طبق [فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ] عمل می کند و از هیچ تهمتی نمی هراسد و به دلیل نسبی بودن حجیت مسیرش نیز کسی را متهم نمی کند ، پس آیا متهم نمودن چنین رهبر و مسیری به تقدس گرایی و غلو و تحجر صحیح است ؟ آیا مکتب قرآن اگر چنین فکری داشته باشد غالی است ؟ برای جواب این سوال توضیحی از رهبرو منهج ایشان به طور مجمل برای وضوح مسئله لازم است و بعداً اندکی درمعنای این لغات تأمل می کنیم تا ببینیم آیا این کلمات درست فهم شدهاند که چنین جاهایی بکار برده میشوند ؟ و آیا اتهاماتی که وارد می کنند با آگاهی و اطلاع کامل است یا نه ؟ نگاهی بر زندگی کاکه احمد ، تفکرات و حرکت و پیروانش با دقت در مفاهیم گذشته ، روشن میگرداند که آیا اهل غلو و تقدس گرایی هستند یا نه ؟ قبل از پرداختن به این موضوع اشارتی بر غامضترین مسئله ازتفکرات کاکه احمد یعنی" رسالت صغری " وتوضیحی درمورد دعای کاکه احمد- اینکه از خدا خواسته تا أذن دهد گاه گاهی از عالم برزخ جهت تصحیح خطای یاران برگردد و در خواب تذکراتی بدهد – می پردازیم- که بیشتر اتهامات به این موضوع برمیگردد ، نه تبعیت از اجتهاد فروعی کاکه احمد ، البته ناگفته نماند مسائل حرکی مکتب نیز برای دیگران مشکل آفرین است بماند برای جای خود . رسالت صغری را بایدکاکه سعدی توضیح دهد که روح مطلب راکاکه احمد برای ایشان توضیح داده ، و متاسفانه خودموضوع نظارت ایشان خود نیز باعث بروزمسائلی گشته که اتهاماتی متوجه مکتب نموده ، بی توجه به نیات و بی استدلالی لائمین ، لازم است توضیحی مختصر در این رابطه بدهیم ، مجموع تعاریفی که کاکه احمد در رابطه با ناظر ارائه داده حاکی از این است که ناظر یعنی کاکه سعدی اثری زنده از مجموع آثار ایشان است . برای اهل فن پیداست که این اثر بر مابقی آثار مکتوب و مضبوط از لحاظ عملی ترجیح دارد زیرا قول شفاهی ایشان در نظر رهبر در رابطه با ایشان عین مکتوب است . رسالت صغری از اهم مسائلی است که بنیان حرکت و دعوت دینی کاکه احمد را شامل می شود که در صفحات قبل در حد توان بر آن اشارتی رفت. و درک نکردن آن دلیل بر اشتباه بودن آن نمی شود و حلوای لن ترانی تا نخوری ندانی اما جای خود دارد که با روایتی از حضرت (ص) اندکی بر توضیحمان اضافه نمایم تا شاید جهت تقریب افهام خالی از لطف نباشد. حضرت می فرماید: « من رأنی فی المنام فسیرانی فی الیقظه » یا « کانما رأنی فی الیقظه لا یتمثل الشیطان بی » مولانای روم در بیت 3064 جلد 4 در تعریف رؤیای آن چنانی می فرماید: می ببیند خواب ، جانت وصف حال که به بیداری نبینی بیست سال و کاکه احمد همین مطلب را در شعری تأئید می کند و می فرماید : صهد سالی صهفای رفاقهتی ئازیزان قوربانی ههوای خزمهتی تاویکی تو در اینجا ارقام بیست و صد برای نزدیک کردن فهم مطلب است نه تعیین ارزش آن خوابها بدان مقدار، زیرا اعداد در این گونه مثالها برای تکثیر است نه تحدید ، و ارزش آن خوابهای تعیین کننده در زمان زمین نمی گنجد زیرا حیاتست و بقا ، و این است که مولانا خواب خواص را صادقانه و از خواب عوام جدا می داند و می فرماید: خوابعام استاینخودخوابخواص باشد اصل اجتباد و اختصاص و بر ای اینکه متقلبانی خود را به چنین اوصافی ظاهری نیارایند می فرماید : پیل باید تا چـو خسبد اوسِتـــان خـواب بیند خطـه هندوستـــان خرنبیند هیچ هندوستان به خواب خرزهندوستان نکردهاست اغتراب جان همچون پیل باید،نیک زفت تا بهخواب، او هند داندرفت تفت ذکر هندوستان کند پیل از طلب پس مصورگرددآن ذکرشبه شب بحث رویای صادقه بعنوان جزئی از وحی در قرآن و روایات جای خود دارد و در این زمینه کتابهای نوشته شده که از جمله آنها کتاب تحقیقی روح و شبح آقای فریدون سپری است و جهت اهل تحقیق کتابی تقریبا رساست. اما بحث ما در این زمینه به عظمت پیامی بستگی دارد که ماحصل همان خوابهای گرانبهاست . نعمتی که کاکه احمد را بدانجا می رساندکه می فرماید: شهمالی بههاراوی ههناسهی ئهتون ئیسهیش لهم چوله زستان بردوا ، تاو و تینی ههن یعنی خود را فقط عاملی می داند و گرنه پیام همان پیام حضرت است که مایه حیات زندههای مرده است. اهل خرد را شارهای کافیست ،" آفتاب آمد دلیل آفتاب " این مفاهیم و درک آن را باید در شخصیت خود کاکه احمد و پیامش جستجو کرد ، لذا بجز اتهام بلادلیل چیزی دال بر ممنوعیت این خوابها در کتاب و سنت نیست و تازه در تأئید آن در قصص قرآنی ادلّه فراوان است . اما فهرست وار بعضی از تفکرات کاکه احمد را که ثمراتی از نعمتهاست برمی شماریم و بعداً به نتیجهی بحثمان می رسیم. 1- عدم وجود کافر با آنچه از کتاب و سنت برداشت می شود ( نوارکفروایمان ). 2- ضرورت تبعیت از مذاهب به خاطر جلوگیری از تفرق تا زمان احیای شوری. 3- تلاش برای احیای شوری . 4- پرهیز کاکه احمد از فتاوای فقهی مگر درجایی که کتمان دانسته تا مذهبی دیگر درست نشود . 5- نام مکتب قرآن که شامل تمام مسلمان است. 6- خود را مقلد مشرب اصولی حضرت شافعی دانستن ( با منع مجتهد از تقلید دیگری اشتباه نشود ) . 7- بحث مؤمن قلبی و ملحد ذهنی هرچند در آثار علامه اقبال به طور اجمال آمده است . 8- بحث پیروان منقطع راه انبیاء که اجمالی از این بحث نیز در کتاب" قصه الایمان بین الفلسفه والعلم والقران " اثر شیخ ندیم جسر آمده است. 9- تعریف فکرازدیدگاه کاکه احمد « سی دی اول مقدماتی که توسط کاکه سعدی تبیین شده است» . 10- مسئله پرورش و آموزش که بحثی اساسی و عمیقاً قرآنی است که متاسفانه تقریبا فراموش شده و فردی تلقی می شود. 11- نوار ویدئویی پیامکاکه احمد در آخر عمر و مسئله بت سازی. 12- نظریه کاکه احمد دربارهی اجتهاد در دنیای معاصر در صفحه 68 و 70 کتاب درباره کردستان. 13- کتاب حکومت اسلامی که این کلیت شاید در نوع خود بی نظیر است. 14- حفظ آزادگی انسان در مقابل رأی شورایی یعنی تابع رأی خود بودن در امور فردی و تابع جمع بودن در امور جمعی تا هم حق رأی شخصی ضایع نگردد و هم زمینه تفرق شرک آلود در امور جمعی پیش نیاید و ضمناً نشانه ای برای تفکیک ناپذیر نبودن مکتب قرآن است و مریض القلب بودن کسانی که از این پیکرهی توحید جدا می شوند که بر حسب نوع مریضیشان در درجاتی متفاوت، آفت برای خود و جامعه می شوند. اگر منصفانه همین چند مورد را بررسی کنیم و درک نماییم ، درمی یابیم که اولاً صاحب چنین تفکراتی بدنبال معرفی خویش نیست و مصداق واقعی قائلین قول احسن است یعنی دعوت به راه خدا از طریق تلاوت آیات،تزکیه و تعلیم و احیای شورای اولی الامر که سراسر زندگی مبارکش جهاد در همین راستاست. دلسوزی ایشان جهت هدایت بشریت بدانجا می رسد که دعای مذکور را از خدای رحمان درخواست نماید و مفاد ( اُدعونی استجب لکم ) چیزی را بخواهد که سعادت بندگان خدا در آن نهفته است . « اُدعونی » بدون قید است،هرچیزی را میخواهی بطلب، درخواستها برای هیچ کسی تعیین نگردیده آنچه که جای توجه است این است که دعا به فرموده کاکه احمد اولاً باید طبق هدایت نبوی از« ظهرالقلب » باشد. ثانیاً اهل دعا در هرنوع حالت روحی خود باید بفهمد چگونه نیاز باطنی و ظاهری خود را واقع بینانه بشناسد و بعد هم با سازگارترین عبارت شایسته عرض نیاز به آستان پروردگار بر زبان آورد. ثالثاً دریابد که « تعیین صورت خاصی در دعا » جز دراموری که هدایت دین تجویز کرده از ارائه طریق نابینایی نابلد ، به بینایی بلد از تمام اوضاع یک منطقه نامنطقی تر است. رابعاً مطمئین باشید که دعا اگر واقعاً دعا باشد حتماً مقبول می شود پس کسی که خود معرف دعاست آیا نمیداند دعایش که صورت خاصی دارد جزو موارد تجویز شده است یا نه ؟! آیا منافع دعایش درصورت استجابت به چه کسی بر میگردد ؟! آیا همان حدیث [ من رأنی ] خود دلیلی بر جواز این موضوع نیست ؟ اگر منصفانه بنگریم آیا خود این موضوع نتیجه اوج بشر دوستی و دلسوزی و خیرخواهی و ایمان به اجتهاد و آزاد اندیشی نیست ؟ ناصح امین چگونه است ؟ پس پیروان چنین " صادقی امین " ، از زمرهی " قلیل من الاخرین " حق دارند باور صحیح و درست خویش را به گوش مردم برسانند ، زیرا آنچه را برای خود می پسندند برای دیگران نیز می پسندند. و حق دینی آنان است رهبر را نیز که « منادی حق » است در حد توان معرفی نمایند ، و اگر مقایسهای هم صورت گیرد هیچ گونه ایراد دینی ندارد زیرا مقایسهی میان مسائلی که باهم سنخیت دارند جای تعجب نیست واساساً در کجای کتاب و سنت آمده که درست نیست هیچ کس را با امام شافعی یا غیر ایشان از امامان مقایسه نمود و کجا روایت گشته که اگر گفت کسی از امام شافعی یا امام مالک یا هر امامی دیگر باسوادتر است غلو است این تفکر بچهگانه را چه کسی تبلیغ نموده که عین غلو است ؟ و کسی با این مقایسهها تقدس گرا یا اهل غلو نمی شود . اما خدای ناخواسته کسانی بخواهند از جهت اخلاقی از این موضوع سوء استفاده نموده و شخصیت کسانی را تخریب یا زیر سوال ببرند ، که از جهت مقایسهای بدون ایراد ، اما از لحاظ اخلاقی ناپسند و منفور است. بحث ار کاکه احمد یعنی فکری که مایه نجات بشریت از فساد و ظلم و تباهی است ، یعنی بازگشت به اسلام واقعی « و از جوی مذاهب به دریای اسلام برگشتن »و نقل قول از ایشان به منزله نفی دیگران نیست ! به منزله اعتقاد ما نسبت به مجتهد بودن ایشان است ، و این به معنی « معصوم » دانستن نیست،بلکه به معنی راه دانستن است . علمای اصول و عرفای اسلام چنین رهبرانی را جانشین پیامبر (ص) می دانند و بر پیروان توصیه می کنند که در برخورد با رهبر باید تابع بود و آداب سورهی حجرات در حق حضرت (ص) را نسبت به آنان رعایت نمود . کاکه ناصر این بحث را در " بهندایهتی " توضیح میدهد. کسی که قاعدهای درست و حسابی از دین نمی داند نباید دچار مرض دروغین روشنفکری گردد و بر چنین کسانی در ارائه طریق مقدم گردد ، مگر مریضی نزد طبیب « مگردیوانه» دچار چنین جهالتی میشود ؟! اتفاقاً روشنفکر کسی است که به علائم طریق توجه می کند و میداند که این علائم او را از سقوط و حادثه در امان نگه می دارد و نمی گوید شاید اینها اشتباه باشند چون شاید خودش اشتباه کند که در این صورت جبران ضرر نیست بلکه خسران است ! زیرا جاهلانه به کتاب و سنتش اهانت کرده و از مسیر واقعی منحرف نموده و اینست معنای غلو که توضیح داده خواهد شد. برادران عزیز! مقایسه صالحین و تبعیت از یکی و عدم تبعیت از بقیه به منزله غلو نیست متاسفانه این طرز تفکر بخاطر نفهمیدن معنی اصطلاحی و شرعی غلو است نه لغوی ، زیرا غلو شرعی منهیّ عنه است و زمینه شرک عظیم که قرآن در آیات 171 نساء و 77 مائده با عبارت تند [ یا اهل الکتاب لا تغلوا فی دینکم ] از آن نهی صریح نموده ، زیرا انحرافی است که توحید را خدشه دار می کند ، غلو یعنی أوصاف الهی را در حق پیامبران یا صالحان قائل شدن ، همانطور که قوم نوح در مورد صالحانی چون « یعوق » و « ود» و« سواع»مرتکب چنین عصیانی شدند ، یا مانند جماعتی که در شأن حضرت عیسی (ع) غلو نمودند و او را پسر خدا ، « ثالث ثلاثه » و خدا دانستند . برای توضیح بیشتر به صفحه 68 کتاب « حقیقه التوحید» دکتر قرضاوی مراجعه نمایید و به تفاسیر در این زمینه نگاهی بیاندازید تا با این نسبتهای ناروا به دیگران هم جهل خود را ثابت نکنید و هم در حق لغات جفا نکرده باشید. چه کسی در مکتب قرآن « معاذالله » برای کاکه احمد اوصاف الهی قائل شده و او را بیشتر از عبدی صالح دانسته و کجا دفاع و تبعیت از عبدی صالح ، غریبی از تبار غرباء منع شده یا غلو و تقدس گرایی خوانده شده به قبل و بعد آیهی 77 سوره مائده نگاه کنید تا بفهمید غلو یعنی چه ؟ و خود ماصدق [اضلوا کثیرا] قرار نگیرید . کدام مکتب قرآنی کاکه احمد را جالب منفعت و دافع مضرّت دانسته تا دچار غلو گردیده باشد و کجایند کسانی که در کره زمین مقلد کسانی نباشند حتی روشنفکران !! که ریزه خواران بی ادب سفرهی همین بزرگانند . البته آنان که به قول حافظ: حافظا علم وادب ورز که در مجلس شاه هرکه را نیست ادب لایق صحبت نبود و اگر خدای ناخواسته چنین نسبتهای ناروائی به مکتب ، بدان خاطر است که افراد را دلسرد و گمراه نمایند باید بدانند که: دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست به فسونی که کند خصم ، رها نتوان کرد عارضش را به مثـل ماه فلک نتوان خوانـد نسبت دوست به هر بی سروپا نتوان کرد مشکل عشق نـه در حوصلـه دانش مـاست حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد آری مکتب قرآن ، مکتبی توحیدی است که مرز شرک و توحید را خوب می فهمد و « النبیُ أولی بالمومنین من انفسهم » را هرگز به مرز توحید نزدیک ننموده و در حین مسیر اعتدال ابوبکروار عاشقانه پا در دهان اژدها می گذارد و عاقلانه فکر نمی کند که محمدش را از خواب بیدار کند !!! و این قواعد را به طور نسبی در حق رهبر گرانقدرش « کاکه احمد » رعایت می کند. البته جهت تنویر اذهان در مسئله عقل و عشق باید بگویم که تنها عاشقان واقعی عاقلان امّتند و در حقیقت " طفیل هستی عشقند آدمی و پری " و این مطالب ، مجمل است و تفسیر را باید نزد عرفایی همچون مولانا و اقبال جستجو کرد.آری متاسفانه شنید ه می شود که روشنفکرانی !! طعنهی عشق به مکتب قرآنی می زنند و متهم شدن به اینکه مشغول مسائل قلبی هستند و بی خبر از علوم و جامعه ،درحالیکه غافلند که همین متهمان نزد آنانند که درجامعه مقبول افتاده و مشغول « دعوه الی الله »اند و باتبعیت از أُسوهی خود بر مفاد آیهی قرآنی [ قل هذه سبیلی ، أدعوا الی الله علی بصیرهٍ ،أنا و من اتبعنی] عمل می کنند و همیشه تزکیه را مقدم بر تعلیم میدانند و جامعه را در مرحله اول بسوی اخلاق دعوت می کنند . محمد احمد راشد در کتاب المنطق صفحه 16 می فرماید : « اسلام نیازمند کسی است که راه صحیح بازگشت به آن را بداند و اصول کار جمعی در نزد سلف را فهم کرده باشد سپس سینه سپر کند و صدایش را بلند کند تا مسلمانان آن را بشنوند و بگویند:[ها أنا] پس مسلمانان دور او جمع شوند و او را لبیک گویند » سپس تعبیر علامه اقبال را در این مورد می آورد که:« و قد صور اقبال أِدراک الامهِ لذاتها الحقیقه الاسلامیه من بعد ذهولها ، کأدراک الطفل لذاته من بعد عجزه أیام الطفولیه الاولی و لان هذه الامهَ تولد من دعوهِ رجلٍ واحدٍ فقیهٍ ذی همهٍ کما قال فی دیوانهِ الذی خصصه لبیان الذات« تولد الامهِ من قلب جلیل »عجیب است که این بزرگ مردان چگونه « ها أنا » را غلو نمی دانند و صاحبش را به جای اینکه متحجر بدانند و مدعی مفاهیم غیر دینی ، حیات و تولد امت را در وجود او می بینند و حق را آن میدانند که مسلمانان دورش جمع شوند و بر مفاد «قل هذه سبیلیش » دعوت و حرکت نمایند . مکتب قرآنی به تعبیر اقبال « قلب جلیل » را دریافت و شبه امتش تولد یافت و اگر کسانی دیگر را چنین نبیند خطایی نکرده و به قول محمد احمد راشد زیادند کسانی که از اسلام می گویند ، اما نه راه صحیح نه صفای کامل اسلامی را می شناسند و گمان می برند که راه صحیح بازگشت به اسلام نوشتن کتب و مقالات و مؤتمرات است که در اوراق تثبیت نمایند وبس.و به هیمن خاطر ندایشان بر روی مجلات و یا بر منابر یا در مؤتمرات و مجالس همانند نغمههای ناساز و ناهمخوان در جلو صدای بلند آبشار برای آواز اسلام جدیدی است که مسلمانان در اشتیاق شنیدن آن هستند. این عزیزان از بحث تزکیه واخلاق ناراحتند و حتی گاهی از مطالبشان چنین برداشت می شود که آن را مسئله شخصی و غیر مهم در برابر جامعه و تحرکات می پندارند در حالیکه غافلند از اینکه به قول احمد راشد:[لایزالون یسألونک:هلکان شغلُ الانبیاء الا معاناه الخلق وحثهم علی الخیر ونهیهم علیالشر]در این رابطه ها از نظرات کاکه احمد صرف نظر میکنیم و عزیزان را اشاره وار به شعر"ریی راس و دروسی خزمهت " و علت دردهای انسانی انسان در نامهها دعوت می کنیم. امام مودودی در شرح مراحل دعوت تربیت را در مرحله اول میداند و می فرماید : هرگاه فکراسلامی با گوشت و خون و رگها قاطی شد و دریافتید که اسلام تنها قانون برای حیات انسانی است ، به مرحله بعدی و برخورد با جامعه غیر دینی می پردازید. و امام غزالی در این مرحله هیچ گونه اجازهای از حکام را جائز نمی داند !! عزیزان اندکی تأمل نمایید همینکه مکتب قرآن جهت دعوتش با احدی سر سازش و معامله ندارد نشانه دینی بودنش است . توصیهی ما به عزیزان ناصح این است که در نقدهایشان اندکی تأمل نمایند و رعایت ادب را فراموش نکنند و نیت سالم را چراغ راهشان قرار دهند و بدانند مکتب قران برای هرفکری که دیگران با اخلاص ان را پذیرفته باشند احترام قائل است و هیچ کس را تخطئه نمی کند . ولی اگر خدای ناخواسته نیت سوئی درکار باشد بدانند که: بس تجربه کردیم دراین دیر مکافات با دردکشان هرکـه درافتاد برافتـاد گرجان بدهد سنگ سیه، لعل نگردد با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد والسلام علی من اتبع الحق و الهدی ریبوار ــــــــــــــــــــــــــــــ ضمناً عزیزانی که به این مباحث علاقه دارند به کتابهای اصولی از جمله « جمع الجوامع» « الموافقات » «المستصفی » مراجعه نمایند (1) اطیعوالرسول یا هر رهبری بعد از ایشان (2)مجموعه فتاوای ابن تیمیه 20/204 به نقل از کتاب الثوابت والمتغیرات دکتر صلاح صاوی (3) روضه الناظر لابن قدامه (4) مذکر اصول الفقه (5)الاجتهاد صفحه 247 ترجمه دکتر احمد نعمتی لینک جوابهای تصویری با قابلیت دانلود به ناجی کُرد از طرف مجاهدکُرد. قسمت اول: http://fyels.com/WCN قسمت دوم: http://fyels.com/fCN قسمت سوم: http://fyels.com/VCN قسمت چهارم: http://fyels.com/s3N
سلاو له احمد
23 آذر 1391 - 11:04برادر گرامی، کاکه سامان عزیز درود و سلام خداوند بر رهبر گرانقدرتان و راه پاکتان و رهروان راستینش، ای رهروان راه ابوبکر اتقا... «آری مکتب قرآن ، مکتبی توحیدی است که مرز شرک و توحید را خوب می فهمد و « النبیُ أولی بالمومنین من انفسهم » را هرگز به مرز توحید نزدیک ننموده و در حین مسیر اعتدال ابوبکروار عاشقانه پا در دهان اژدها می گذارد و عاقلانه فکر نمی کند که محمدش را از خواب بیدار کند !!! و این قواعد را به طور نسبی در حق رهبر گرانقدرش « کاکه احمد » رعایت می کند.»
سامان
29 آذر 1390 - 10:10عدم تقدیسِ افکار، افراد و قالبهایی خاص برای زندگی و باور به ضرورتِ نقد و تحلیل به جای فقط نَقل و تجلیل، گام مهمی در راستای پرهیز از خشونت و ایجاد فضایی سالم برای گفتگو و تبادل آرا و نظرات گوناگون، به حساب میآید
کرد
10 بهمن 1390 - 06:00الله اکبر و لله حمد من با خواندن این مقاله بهره زیادی بردم و خیلی از وقایع امروز جامعه برایم معلوم شد بخصوص با خواندن نظرات مخالف. به مخالفان عزیز می گویم که بسی جای تأسف است یک کمی به خود بیایید و عینکهای غبار آلودتان را کنار بگذارید و مسائل را شفافانه بررسی کنید.
سیروان
23 دی 1392 - 10:14السلام و علیکم وێڕای سڵاو و دهستخۆشی بۆ کاک دلێر عهباسی هیوادارم خوای گهوره بیپارێزێت . لهسهر ئیزنی خۆتان بابهتهکهم له وێبلاگی خۆمان دانا . ئهوهی کاک دلێر نووسی ڕاستیهکانی ئیستای کۆمهڵگای ئایینی ئێمهیه و به داخهوه زهبرێکی گهورهی له ئیسلام و ئێمهش داوه . گومانم نیه ههندێک گروپ که دوچاری ئهم بهڵا بوون ناڕهزایی خۆیان ڕهوانهی ئێوه کردووه . ههندێکیش بۆچون و ههڕهشهی خۆیان ئاراستهی کاک دلێر کردووه . ئهڵێن ئێمه ههموو ڕاستیهکانی بنهماڵهی کاک ئهخهینه ڕو . زۆر بێ شهرمانه ههڕهشهی ئهوه ئهکهن ، نهێنیهکانی ژیانی کاک دلێر ئهخهینه بهرچاوی خهڵکی سهردهشت و ... هیوادارم ههڕهشهی بوختانی ئهم بوختان چیانه ببێته هۆی ئهوهی کاک دلێر زیاتر له جاران گرنگیی بهم کێشه بات و ئاخر بابهتی نهبێت . هیوای سهرکهوتن له ههموو ئاستێکی ژیان بۆ کاک دلێر و له خوای گهورده ئهپاڕێمهوه کاک دلێر بپارێزێت و وێنهیان زۆربێت . الحمدلله
یار
16 بهمن 1392 - 04:58انشالله خوا هر بی پاریزیت