واژه‌ی «تقدّس» و قدسیّت بخشیدن به معنای پاک و منزه دانستن و یا غیر قابل نقد بودن چیزی یا کسی از عیب و نقص است[1] که خاستگاهی دینی دارد. از آن جا که دین به طور عموم در طول تاریخ بشری، مقدّس شمرده شده است، همه‌ی امور مربوط به دین و بعضاً رهبران دینی هم به اشتباه تقدیس گردیده‌اند و بدین بهانه هرگونه نقد اندیشه‌ها و عملکردهای آنان گناه محسوب شده و جرح و تعدیل افکار آنان با نقد متون مقدّس دینی برابر گرفته شده است.

«مقدّس‌مآبی» که از آن به تحجّر، خشکه مقدّسى، واپس‌گرایی و قشری‌گری نیز تعبیر می‌شود، عبارت است از جمود و انعطاف‌ناپذیری متعصبانه و جاهلانه بر یک اعتقاد و استنباط و برداشتی خاص از دین که به موجب آن هر فکر و اندیشه‌ی دیگر و هر حرکت و پدیده‌‌ای جدید، نوعی «بدعت» به شمار آمده و در مقابل آن جبهه‌گیری می‌شود.

متحجّر، هر «بدیعی» را «بدعت» به حساب آورده و با آن مبارزه می‌کند و به اقتضای تعصب ناشی از جمود خویش «هسته» را از «پوسته» و «وسیله» را از «هدف» تشخیص نمی‌دهد. او دین و در نتیجه متدین را مأمور کهنه‌ستایی و تازه‌ستیزی می‌داند. از نظر او رسالت دین مبارزه با همه‌ی پدیده‌های نوظهور است.

عناصر عمده‌ی شخصیت انسان متحجّر، جمود، تعصب، تفریط و جهالت است که سه عنصر اول یعنی جمود، تعصب و تفریط، به مراتب از عنصر چهارم یعنی جهالت بدترند. جمود، داشتن روحیه‌ی ضدّ تحقیق است و تعصب، سد راه آگاهی و تفریط نیز، نوعی منحط از واپس‌گرایی است.

اما اگر نظری دقیق به مفاهیم دینی در قرآن و سنّت بیاندازیم و به بررسی سیره‌ی نبوی بپردازیم، معلوم می‌گردد که تقدّس بدین معنا جایگاهی در دین به معنای واقعی ندارد؛ بلکه این منظر، یا ساخته و پرداخته‌ی کسانی است که تحت عناوین گوناگون دینی به سوء استفاده از مریدان و پیروان خویش همت گماشته و بی‌جهت برای خود تقدّس قایل شده و مریدان بی‌آگاه نیز از سر جهل و یا تعصب به همچون تقدّسی تن داده‌اند یا ساخته و پرداخته‌ی انسان‌های جاهلی است که بدون اطلاع از منابع اصیل دینی فکر کرده‌اند که برترین نشانه‌ی دین‌داری و اظهار محبت نسبت به رهبرانشان، تقدّس بخشیدن به آنان است و این امر را عامل صلاح و بقای دینشان دانسته‌اند و این‌گونه، بزرگ‌ترین آفت دینی شکل گرفته است.

واقعیّت امر این است که آنچه جمهور علما بی‌واسطه بر مقدّس بودن آن اتفاق نظر دارند، ذات خداوند و کلام او قرآن است و ماورای آن هیچ امر مقدّسی وجود ندارد. اسلام دینی برنامه‌محور است که به برنامه و اندیشه‌، بیش از اشخاص و شخصیت‌ها بها می‌دهد. و معیار سنجش اصالت متدینان را – در هر سطحی حتی نبوّت هم باشند- پذیرش این فکر و همخوانی با آن می‌داند.

تقدّس‌مآبی، قشری‌گری، تقلید کورکورانه و شخصیّت‌پرستی که منجر به دینداری عوامانه می‌شوند، منحصر به عصر حاضر نیستند و پیامبران الهی در طول تاریخ از آدم (ع) گرفته تا خاتم (ص)، بعد از ابلاغ توحید، معاد و نبوّت، تقدّس‌زدایی را در اولویّت کاری خویش قرار داده‌ و مردم را از اینکه به دیده‌ی تقدس بدانها بنگرند، برحذر داشته‌اند و احتمال ارتکاب خطا و اشتباه در زندگی روزمرّه‌‌ی خویش را منتفی ندانسته و اگر ادعای عصمت هم داشته‌اند، فقط در حوزه‌ی دریافت، حفظ، ابلاغ و عمل به وحی بوده است و چنین به نظر می‌رسد که عصمت آنان، ناشی از عصمت «کلام معصوم» بوده‌ است. برای نمونه به ذکر مواضع تنی چند از پیامبران در این زمینه می‌پردازیم:

  1. آدم(ع): هنگامی که خداوند به آدم و حوّا امر نمود که در بهشت سکنی گزینند و از همه‌ی نعمت‌های خداوند در آنجا بهره گیرند؛ اما از درخت ممنوعه نخورند، ایشان همراه حوّا دچار وسوسه‌ی شیطان می‌شوند، و هزینه‌ی‌ اشتباه خود را که هبوط به زمین بود، می‌پذیرند و با اتخاذ موضع فروتنی و بازگشت اعتراف می‌کنند که: «قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ» (اعراف:23) یعنی: گفتند:‌ پروردگارا! ما (با نافرمانی از تو) بر خویشتن ستم كرده‌ایم و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نكنی از زیانكاران خواهیم بود.
  2. یونس(ع): آنگاه که مأیوس و خشمگین از قومش به خاطر عدم پذیرش آیین خدا، بدون اذن الهی از میان آنان می‌گریزد و گرفتار ظلمات و تاریکی‌های شب، دریا و شکم ماهی می‌گردد، از سر ندامت و پشیمانی و در اوج تواضع و اعتراف به گناهش ندا سر می‌دهد که: «فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّی كُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» (انبیاء:87) یعنی: در میان تاریكی‌ها(ی سه‌گانه‌‌‌ی شب و دریا و شكم نهنگ) فریاد برآورد كه (كریما و رحیما!) پروردگاری جز تو نیست و تو پاك و منزّهی (از هرگونه كم و كاستی، و فراتر از هر آن چیزی هستی كه نسبت به تو بر دلمان می‌گذرد و تصوّر می‌كنیم. خداوندا بر اثر مبادرت به كوچ بدون اجازه‌ی حضرت باری) من از جمله ستمكاران شده‌ام (مرا دریاب!).
  3. عیسی(ع): وی نیز از این‌ که از جانب قومش مورد تقدیس قرار گیرد و به جای خدا مورد پرستش واقع گردد، سخت اظهار بیزاری و برائت می‌کند و در پاسخ خداوند که از او سوأل می‌فرماید: «وَإِذْ قَالَ اللّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ أَأَنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّی إِلَهَینِ مِن دُونِ اللّهِ؟» یعنی: آن گاه را كه خداوند می‌گوید:‌ ای عیسی پسر مریم! آیا تو به مردم گفته‌ای كه جز الله، من و مادرم را هم دو خدای دیگر بدانید (و ما دو نفر را نیز پرستش كنید؟ )، در جواب عرض می‌کند که: «قَالَ سُبْحَانَكَ مَا یكُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیسَ لِی بِحَقٍّ... مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّی وَرَبَّكُمْ...» (مائده:116-117) یعنی: عیسی می‌گوید:‌ تو را منزّه از آن می‌دانم كه دارای شریك و انباز باشی. مرا نسزد كه چیزی را بگویم (و بطلبم كه وظیفه و) حق من نیست. من به آنان چیزی نگفته‌ام مگر آنچه را كه مرا به گفتن آن فرمان داده‌ای (و آن) این كه جز خدا را نپرستید كه پروردگار من و پروردگار شما است.
  4. خدای تعالی در قرآن کریم در زمینه‌ی تقدس‌زدایی از پیامبر عظیم الشأن اسلام نیز که وی را اسوه‌ی حسنه معرفی فرموده است، اینگونه‌ نقش الگویی-انسانی وی را برجسته‌ نموده‌ و‌ در جهت سدّ هرگونه‌ افراط غالیان و تفریط کوته‌بینان در حق شخص نبی، از زبان خود پیامبر (ص) می‌فرماید: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ یوحَى إِلَی...» (فصلت:6) یعنی: بگو:‌ من فقط و فقط انسانی مثل شما هستم، و به من وحی می‌شود...

و در آیه‌ی 93 سوره‌ی اسراء در پاسخ مردمی که ایمان آوردن خویش را مشروط به انجام معجزاتی از سوی وی می‌کنند، می‌فرماید: «سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ كُنتُ إَلاَّ بَشَراً رَّسُولاً» یعنی: مگر من جز انسان فرستاده‌ای (از سوی یزدان برای رهنمود مردمان) هستم‌؟ (معجزه در دست خدا است‌؛ نه من).

و در آیه‌ی 188- 187سوره‌ی اعراف نیز چون در مورد زمان وقوع قیامت از وی سوأل می‌شود خداوند به او امر می‌کند که در اوج تواضع و خودشکنی و در راستای تقدس‌زدایی از خویش جواب دهد: «قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی لاَ یجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا إِلاَّ هُوَ... قُل لاَّ أَمْلِكُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَیبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَیرِ وَمَا مَسَّنِی السُّوءُ إِنْ أَنَاْ إِلاَّ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِّقَوْمٍ یؤْمِنُونَ» یعنی: ‏بگو: تنها پروردگارم از آن آگاه است، و كسی جز او نمی‌تواند در وقت خود آن را پدیدار سازد. .. بگو: من مالك سودی و زیانی برای خود نیستم، مگر آن مقداری كه خدا بخواهد و (از راه لطف بر جلب نفع یا دفع شرّ، مالك و مقتدرم گرداند.) اگر غیب می‌دانستم، قطعاً منافع فراوانی نصیب خود می‌كردم (چرا كه با اسباب آن آشنا بودم) و اصلاً شرّ و بلا به من نمی‌رسد (چرا كه از موجبات آن آگاه بودم. حال كه از اسباب خیرات و بركات و از موجبات آفات و مضرّات بی‌خبرم، چگونه از وقوع قیامت آگاه خواهم بود؟). من كسی جز بیم‌دهنده و مژده‌دهنده مؤمنان (به عذاب و ثواب یزدان) نمی‌باشم.

  1. در مطالعه‌ی سیره‌ی وی (ص) در کتب مختلف نیز به نکات بسیار عبرت‌آموزی در این زمینه برخورد می‌کنیم؛ از جمله این‌که هنگام ورود به مجلسی، هر جا خالی بود همانجا می‌نشست و چون هم زمان با فوت فرزندش خورشیدگرفتگی رخ می‌دهد و مردم عامل آن را فوت فرزند پیامبر تلقی می‌نمایند، ایشان به تبیین واقعی این موضوع می‌پردازد و ارتباط فوت فرزندش با خورشید گرفتگی را انکار می‌نماید[2] و اصحاب خویش را از این‌که به احترام او از جای خود برخیزند[3] و یا این که وی را سیّد(سرور و آقا) صدا بزنند، منع می‌فرمود. و نیز در واپسین لحظه‌های حیات مبارکشان فرمود: « لَا تُطرُوني كَمَا أَطْرَتِ النَّصَارَى عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ فَإِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ فَقُولُوا: عَبْدُ الله ورسولِه» در مدح من مبالغه‌ نکنید و مرا مدح باطل نکنید؛ همچنان­که‌ نصارا در مدح عیسی پسر مریم (ع) زیاده‌روی کردند، من فقط بنده‌ هستم پس بگویید: بنده‌ی خدا و فرستاده‌اش! [4]

پیامبر(ص) از زبان جاریه‌ای شنید که‌ می‌گفت: «وَفِينَا نَبِىُّ يَعْلَمُ مَا فِى غَدٍ»؛ و در میان ما پیامبری است که‌ از آنچه‌ فردا روی می‌دهد خبر دارد! پیامبر فرمود: «دَعِى هَذِهِ وَقُولِى الَّذِى كُنْتِ تَقُولِي»؛ فرمود: این سخن را ترک گوی! و همان(سخنان صوابی) را بگو که قبلاً می‌گفتی[5] این موارد و صدها مورد دیگر که در این مقال مجال پرداختن به همه‌ی آن‌ها وجود ندارد، تنها قطره‌ای از دریای تقدس‌زدایی انبیاست.

حال جا دارد که خوانندگان عزیز این حالت پیامبران را مقایسه کنند با احوال برخی از رهبران دینی در دنیای معاصر که قداست ویژه‌ای برای خود قائلند و حتی آرزو می‌کنند که بعد از مرگشان در خواب پیروانشان آیند و آنان را هدایت نمایند؛ چیزی که پیامبران الهی هم با وجود برخورداری از اعجاز و عصمت، به دلیل غیرمشروع بودنش، آن را ادعا ننموده‌اند و یا آن‌را با نحوه‌ی تفکّر پیروان برخی از رهبران دینی مقایسه کنند که قداست ویژه‌ای برای پیشوای خود قایلند و در وصف آنان جملاتی بر زبان می‌آورند که با روح قرآن در تضاد است. چه بسا مرتبه‌ای برای رهبرانشان قایلند که دست کمی از رتبه‌ی عصمت پیامبران ندارد و قرائت آنان از دین را عین دین و دین را منحصر در شخصیّت وی می‌دانند و به یک درجه پایین‌تر از رسالت پیامبران برای او معتقدند و به سایر علمای دین در مقابل وی کمترین وقعی نمی‌نهند و خود را در برداشت‌های رهبرانشان محدود و محصور می‌کنند و عملاً طرفدار این شعارند که «گر با منی قدّیسی، گر با من نیستی ابلیسی» که این اوج عوام‌گرایی دینی است.

تقدّس بخشیدن به اشخاص و رهبران نشانه‌ی بی‌محتوایی و یا کم‌محتوایی برنامه‌ی یک حزب یا جریان فکری می‌باشد که می‌خواهد از این طریق به جبران کمبود خویش بپردازد؛ اما زهی خیال باطل! چرا که بینش سیاسی و دینی مردم در دنیای معاصر در حدّی هست که پذیرای چنین خرافاتی نباشد. اینان باید بدانند که با این کار به‌ جای تجلیل و تبجیل از رهبرشان به تنزل جایگاه و افکار او در میان مردم اقدام می‌ورزند.

یکی از آسیب‌های مطرح در حوزه‌ی دین، ایدئولوژی کردن آن است که تقدس‌مآبی، نمادی بارز از آن به شمار می‌آید. ایدئولوگ، فردی خیال‌پرور محسوب می‌گردد که به اندیشه‌های خیالی بریده از واقعیّت دل بسته است. طبیعی است که هر مسلمانی حق دارد قرائت خاصی از دین داشته باشد و این امری ناپسند محسوب نمی‌گردد؛ اما اعتقاد به این که قرائت خاص وی، عین دین و تنها قرائت صحیح می‌باشد و دیگر قرائت‌ها مطرودند، تحجّر و جمودی بیش نیست که به نفی پلورالیسم درون‌دینی می‌انجامد. در این نوع برداشت، اشخاص و مواضعشان بر کرسی برنامه و دین تکیه خواهند زد و جامعه‌‌ای بیمار شکل خواهد گرفت. ماجد گیلانی در کتاب «هکذا ظَهَر جَیلُ صلاح‌الدین وهکذا عادتِ القدسُ»، جوامع انسانی را به سه دسته‌ی زیر تقسیم می‌کند:

1.   جوامع مرده که معیار و ملاک هر چیزی در آن میزان برخورداری از مادیات و ابزار و وسایل مادی است.

2.   جوامع بیمار که معیار و ملاک هر چیزی در آن اشخاص هستند.

3.   جوامع سالم که معیار و ملاک هر چیزی در آن اندیشه‌ است.

در جامعه‌ی بیمار، صحت و سقم سایر افکار، برنامه‌ها و حسن و قبح‌ها، با ترازوی فهم یک شخص سنجیده می‌شود. حَسَن چیزی است که آن فرد یا رهبر آن را نیک می‌داند و قبیح چیزی خواهد بود که آن فرد و یا رهبر آن را زشت بداند.

      مقدّس‌مآبان و متحجّران نقد رهبران خویش و افکار آنان را برنمی‌تابند. نقد اندیشه‌ها و عملکرد رهبرانشان را نقد خود دین پنداشته و آن‌را عبور از خط قرمزشان تلقّی می‌نمایند؛ در حالی که شاید خود این رهبران مخالف چنین تفکّری باشند! مقلّدان و مریدان به راحتی حاضرند در مقابل کسانی که به نقد اندیشه‌ها و عملکردهای آنان می‌پردازند، حتی به خشونت و برخورد فیزیکی متوسّل شوند. اینان از فرط احساس حقانیت، استغنا، مطلق‌انگاری و توهّم واجد حقیقت بودن، حاضر به دیالوگ و گفتگو با جریانات فکری دیگر نیستند. در همان ابتدا و با پذیرش این طرز تفکّر قفل بزرگی را بر دروازه‌ی فکر خویش زده‌اند و اجازه‌ی ورود اندیشه‌هایی غیر از اندیشه‌ی رهبر کاریزماتیک را به منظومه‌ی فکری خود نمی‌دهند و گمان می‌کنند گفتگو و مناقشه‌ی فکری با دیگران به مجادله‌ی مذموم! منجر می‌شود. آنان خود را در چارچوب فکری محدود با منابع معرفتی محدود محصور کرده‌اند و جهان برایشان دار مخاطرات است، همیشه‌ نگران کشف حقایقی هستند که‌ با نظام عقایدشان ناسازگار باشد. اینان به‌ بهای حفظ عظمت رهبر، ظهور کس یا کسانی را که‌ اقتدار کاریزماتیک رهبرشان را خدشه‌دار می‌کنند بر نمی‌تابند؛ پس به‌ هیچ وجه‌ آرامش روانی ندارند. نیز به‌ دلیل آن­که‌ به‌ بیش از یک مرجع فکری، تن نمی‌دهند، هیچگونه اصلاحی را در عقاید خود نمی‌پذیرند؛ زیرا اصلاح وقتی به‌ دست می‌آید که‌ منابع آگاهی متعدد باشند. تمام داوری­های آنان درباره‌ی انسان‌های دیگر بر اساس موافقت یا مخالفت آن­ها با مرجع اعتقادی آنان است.

اینان فرصت اندیشه‌ورزی و عقلانیت که‌ میوه‌ی حسنه‌ی آن خوداندیشی و خودداوری است و نیز نعمت آزادی اندیشه‌ که‌ محصول میمون آن مسئولیت‌پذیری در قبال همه‌ی افعال خود است را پاک از خود ستانده‌اند؛ لذا از این جهت از دیالوگ با دیگران واهمه‌ دارند که نکند در این گفتگوها، حقایقی مکشوف شوند که در چارچوب نظام اعتقادی از پیش‌تعیین‌شده‌ی آنان نگنجد و دچار پارادوکس­های ایدئولوژیک و عقیدتی شوند. سادات و بزرگانشان! با تمسّک به‌ این اعتقاد که‌ رهبر دینی واجد علم لدّنی و دارای مأموریتی رسالت‌گونه!‌ بوده و‌ همه‌ی موارد لازم را-حتّی برای قرن­ها- از طریقی غیرمعمول دریافت نموده‌ و در آثار خود، آن­ها را منتشر نموده‌ و یا ظرایفی ناگفتنی را به‌ اشخاصی خاص، باز گفته‌ و -عجبا بعد از مرگ هم- هنوز هم این طرایف را باز می‌گوید، با این ادّعای نادر، نه‌ تنها خاتمیت نبوّت را زیر سؤال برده‌اند، بلکه‌ دیگر بار، بعد از گذشت قرن­ها از ختم نبوّت، شخصی غیر از نبی مرسل، تنها با اتکا به‌ شخصیت‌اش، سخن و مدعای بلادلیل می‌گوید، که‌ این امر نوپدید، به‌ جز نقض ختمیت نبوّت مسمّای دیگری ندارد؛ با این اوصاف نه‌ تنها نیازی به‌ مذهب، اجتهاد و تفکّر جدید نیست،‌ بلکه‌ بدین حیلت ناصواب، محملی معرفت‌شناختی برای این مدعاها، بربسته‌اند و عقول خیل مریدان را به‌ تعطیلی تاریخ! برده‌اند.

گاه‌ نیز با این دلیل‌تراشی ناخراشیده‌ که‌ کمترین شک‌ورزی در سخنان رهبری دینی، توهین‌آمیز است‌ و شخص منتقد باید خود از لحاظ تقوا و دریافت علمی به‌ مرتبه‌ی رهبر رسیده‌ باشد تا بتواند از وی انتقاد کند؛ در غیر این‌صورت، وقتی شخصی با عقل خرد و درک و دریافت اندک خود به‌ همه‌ی آنچه‌ رهبر معتقد بوده‌ است، شک می‌کند، در واقع به‌ وی توهین کرده‌ و سادات قوم! با توجیهات ایدئولوژیک محملی اخلاقی برایش می‌سازند و هر نوع انتقاداندیشی و مطالبه‌ی دلیل را توهین‌آمیز تلقی می‌نمایند.

گاه‌ نیز با ایجاد فضایی قدسی و بخشیدن قداست به‌ شخص رهبر دینی و یافته‌هایش، کمترین شک روشمند در آثار و اندیشه‌های رهبر دینی را همچون شک در آموزه‌های کتاب و سنّت، قلمداد نموده‌، گویند شک نزد خداوند مذموم است و اگر در حجیت نسبی! رهبر دینی و اندیشه‌اش تردید کنی، مرتکب گناه‌ شده‌ای و بدین‌ترتیب با بازدارنده‌ای دینی، احساس گناه‌ را در فرد به‌ وجود خواهند آورد و مجال هرگونه‌ آزاداندیشی مسئولانه‌ را از وی سلب خواهند نمود و فردیت مشروع و انسانی وی را به‌ مسلخِ تبعیت و پیروی کورکورانه‌ از عقول و افهام عدّه‌ای خاص! خواهند برد و فرد در نهایت، در اسفل سافلین شعار خفّت‌بار «المأمور معذورٌ گرفتار خواهد شد، چرا که‌ اگر نگوییم چنین شخصی با چنین اوصافی، دچار نوعی بت‌سازی و بت‌پرستی شده،‌ دست‌کم می‌توان گفت: دچار نوعی شیفتگی مفرط به‌ امور نسبی و ناحق شده‌ است؛ نسبی را قبای مطلق پوشانده‌ و ناحق را به‌ جای حق نشانده‌ است.

      گاه نیز تعصب کور در یک منظومه‌ی دگماتیک و جزم‌اندیش به جایی می‌رسد که افراد، خودانتقادی رهبرانشان را هم برنمی‌تابند؛ بدین معنا که اگر احیاناً شخص رهبر در برهه‌ای از زمان در اثر تواضع و خلوصی که دارد، به اشتباه گذشته‌ی خود پی برد و به نقد یک ایده‌ی خود بپردازد، حتی حاضر به پذیرش ایده‌ی جدید وی هم نیستند و به توجیه آن دست می‌زنند.

چنین قرائتی از دین، بستن باب تفکّر بر خویشتن است؛ زیرا از طرفی اینان از همان ابتدا بدون لحاظ نمودن فاکتورهایی چون رعایت حکمت، مصلحت، متغیرات زمان و ...، مواضع اصلی فکری و عملی خود را مشخص نموده‌اند و از آن جهت که کار عقل نیز ایضاح همین مواضع است، عملاً عقلشان بیکار ‌مانده است و از طرفی دیگر هم‌چون قرائتی تأکید اکیدی بر عشق و نفرت افراطی دارد و این عشق و نفرت است که چراغ عقل را خاموش می‌کند. بدان امید که خداوند یاریمان دهد تا همگی ما مسلمانان از این جمود و تحجّر فکری بپرهیزیم و اسب اندیشه‌ی خویش را در میدان وسیع دین به جولان درآوریم.

 

پاورقی‌‌ها و مراجع

----------------------

[1]- فرهنگ فارسی عمید، ج.ا

[2]-صالحی نجف آبادی، غلوّ، ص64

[3]- ابوداوود و ابن ماجه از ابی امامه الباهلی روایت کرده‌اند که نقل می‌کند که پیامبر (ص) بر ما وارد شد و ما برخاستیم و ایشان فرمودند: لاَ تقُومُوا کما تقُومُ الأعاجم یُعَظِّمُ بعضُهم بعضاً.

[4]- التعليقات الحسان على صحيح ابن حبان وتمييز سقيمه من صحيحه، وشاذه من محفوظه.ج4، ص 70.

[5]- البیهقی، السنن الكبرى وفي ذيله الجوهر النقي، ج7، ص 288.